درورودی روبازکردم ازاونجایی که صدای تلویزیون نمی اومدمعلو
درورودی روبازکردم ازاونجایی که صدای تلویزیون نمی اومدمعلوم بودکع مامان خونه نیس سری کفشاموپرت کردم یع طرف ودمپایی روفرشیاموپوشیدموبع طرف بالادویدم تصمیم گرفتم اول کادوروکادوپیچ کنم بعدش آماده بشم چهارزانوروزمین نشستم وکاغذکادومشکی روکه سرراه خریده بودموازکوله ام کشیدم بیرون وشروع کردم به کادوکردنش واای که چقداسترس داشتم هرچقدم به وقتش نزدیک میشدم بیشترمضطرب میشدم انقدگرمم بودکه پاشدم پنجره اتاقموکه روبه حیاط بودبازکردم نسیم ملایمی که به صورتم خوردکلی انرژی خوب گرفتم اتاق پرشده بودازهوای بیرون منم که جوگیربارقصوآهنگ داشتم کادومیکردم باآخرین چسب یه کش وغوسی به گردنم دادم وربان قرمزوازجیب کوله ام درآوردم وبایع ترفندباحال ربانوازوسط چارطرف تابلوزدم روش وآخرشم درست وسط خودتابلویه پاپیون خوشگل زدم خب خب اینم تموم شدتابلوروبرداشتموگذاشتم روتخت وشروع کردم به آماده شدن لباسموکه ازاونروزکه خریدم دومین باری بودکه می دیدمش ازجعبه اش درآوردم وتنم کردم وقتی پوشیدمش بیشترازقبل عاشقش شدم باآرایش خیلی بیشتربهم میومدمیومدچیه عالی شده بودم خیلی راضی بودم ازخودم دقیقاهمونی که میخواستم شدم اصن یه لحظه تصمیم گرفتم باخودم ازدواج کنم اون گوریل بدقیافه لیاقت این عمه خوشگلیونداره😐
کفشامم ازجعبشون درآوردم پام کردم وکیف مجلسی کوچیک مشکیمم برداشتم وگوشیموسویچم ورژقرمزموداخلش گذاشتم ودرشوبستم وازاونجایی که کلاقراربودتوماشین باشم واونجام توحیاط پیاده شم تصمیم گرفتم مانتونپوشم وفقط شنل کتیموکه اونروزتوخریدخریده بودم پوشیدم وشال مشکیمم سرکردمودرآخرمقابل آینه قدی ایستادم ویه نگاه کلی به خودم انداختم درمقابل این همه زیبایی زبونم بنداومدوتصمیم گرفتم تالال نشدم سریعتراونجاروترک کنم😐
ولی نه واقعاخیلی خوب شده بودم
محوخودم بودکه یادم افتادیه چیروجاانداختم سریع رفتم طرف جعبه زیورالاتم ونیم ستموبرداشتم که یه گردنبندنازباپلاکی که یه خط بودوچنتاخطبهش وصل شده بودنویه شکل خوشگل درس شده بود باگوشواره های که تقریباشبیه به همون شکل بودباکمی فرق
به ساعت نگاانداختم که عقربه اش روهشت بودیه سوت بلندکشیدم خیلی دیرکردم سریع تابلوکیفموبرداشتم وباسرعت رفتم طرف در
مامانوباباتوسالن نشسته بودن میوه میخوردنوفیلم موردعلاقشونونگامیکردن باصدای پاشنه کفشم به طرفم برگشتن
من:سلام
مامان یه ابروشوبالاداد:سلام کجا
من:تولدامیرعلی جشن گرفته دارم میرم اونجا
مامانوبابابااین حرفم یه لبخنداومدرولبشون
مامان:اهاباشع بروبه سلامت سلام برسون وازطرف ماتبریک بگوبهشون
من:باشع خدافظ
مامان بابا:خدافظ
ماشینومقابل درنگه داشتم نگهبان بادیدنم گاردروبالادادوماشینوبردم داخل حیاط ونگهبان دیگه علامت دادبه سمت پارکینگ که ماشینوهدایت کردم سمت پارکینگ یه پارکینگ بزرگ بودکه توش پرازماشینای مدل بالابودماشینوپارک کردم وازماشین پیادشدم آسانسوروزدم وبه دکمه همکفوزدم وهمه اینارونازی ازقبل بهم زنگ زده بودوگفته بودآدرسوساختمونو....
درآسانسوربازشد به طرف دربزرگ شیشه ایی قدم برداشتم شالموازروسرم برداشتم وگذاشتم توکیفم.
کل وجودم میلرزیدپاهام دستام انگارآب یخوروم بازکردن هرچقدکه صدای آهنگ بیشترمیشدونشون ازنزدیک شدنم به سالن اصلی بوددلشورم بیشتروبیشترمیشدومصمم ترمیشدم برای برگشت که درآخرتصمیم گرفتم برگردم به طرف راهی که طی کرده بودم برگشتم...
ولی باصدای یه آشنایایه غریبه چون صدایه هم آشنابودهم غریبه
صدا:الناخانوم
چشاموروهم گذاشتم وروپاشنه کفشم برگشتم به طرف صداچقدقیافش آشنابودیه پسرخوش چهره وخوش لباس چن قدم من به طرفش رفتم وچن قدمم اون به طرف من دستشودرازکردطرفم:سلام
باهاش به سردی دس دادم:سلام
پسر:نشناختین
من:نه خوشبختانه یکم گنگ بهم نگاکردکع دیدم خیلی زش شدوبه تیریپم نمیخوره اینطورع حرف زدن
من:ا ببخشیدمتاسفانه
پسر:یه لبخندی زدمن لاوینم
به درک چیکارکنم
من:منم النام
پسره یه جوری نگام کردکه انگاربه یه کصخول نگامیکنه حقم دارع (این دفعه)اون که منومیشناسه من اونونمیشناسم😂 ولی گومیخوره منواونجوری نگاکنه
من:خیلی جدی ببخشیدولی بازم به جانیاوردم
لاوین:برادرلاله ام پسرخاله امیرعلی
عه راس میگه عه ارع عه ببینش خودشه جاش که یدونه بزنم روپیشونیم بگم لاکردارتویی
ولی متاسفانه امشب بایدباشخصیت باشم
من:بله بله واقعاعذرمیخوام حال شماخوب هستین خانواده خوبن
لاوین:با یه لبخندخواهش میکنم مرسی ممنون سلام دارن
من:سلامت باشن
کصخول بایع لبخندواسادعینوهوبزداره نگام میکنه
من:اگه اجازه میدین من برم تو
لاوین:ابله بفرمایدورفت کنار
بایه خوش حال شدم ازپیش رفتم
ببین یه روزم من میخوام باشخصیت رفتارکنم اینانمیزارن
دیگه به کلی استرس مسترس پریدبود
دراصلی سالنوبازکردم وواردشدم..
کفشامم ازجعبشون درآوردم پام کردم وکیف مجلسی کوچیک مشکیمم برداشتم وگوشیموسویچم ورژقرمزموداخلش گذاشتم ودرشوبستم وازاونجایی که کلاقراربودتوماشین باشم واونجام توحیاط پیاده شم تصمیم گرفتم مانتونپوشم وفقط شنل کتیموکه اونروزتوخریدخریده بودم پوشیدم وشال مشکیمم سرکردمودرآخرمقابل آینه قدی ایستادم ویه نگاه کلی به خودم انداختم درمقابل این همه زیبایی زبونم بنداومدوتصمیم گرفتم تالال نشدم سریعتراونجاروترک کنم😐
ولی نه واقعاخیلی خوب شده بودم
محوخودم بودکه یادم افتادیه چیروجاانداختم سریع رفتم طرف جعبه زیورالاتم ونیم ستموبرداشتم که یه گردنبندنازباپلاکی که یه خط بودوچنتاخطبهش وصل شده بودنویه شکل خوشگل درس شده بود باگوشواره های که تقریباشبیه به همون شکل بودباکمی فرق
به ساعت نگاانداختم که عقربه اش روهشت بودیه سوت بلندکشیدم خیلی دیرکردم سریع تابلوکیفموبرداشتم وباسرعت رفتم طرف در
مامانوباباتوسالن نشسته بودن میوه میخوردنوفیلم موردعلاقشونونگامیکردن باصدای پاشنه کفشم به طرفم برگشتن
من:سلام
مامان یه ابروشوبالاداد:سلام کجا
من:تولدامیرعلی جشن گرفته دارم میرم اونجا
مامانوبابابااین حرفم یه لبخنداومدرولبشون
مامان:اهاباشع بروبه سلامت سلام برسون وازطرف ماتبریک بگوبهشون
من:باشع خدافظ
مامان بابا:خدافظ
ماشینومقابل درنگه داشتم نگهبان بادیدنم گاردروبالادادوماشینوبردم داخل حیاط ونگهبان دیگه علامت دادبه سمت پارکینگ که ماشینوهدایت کردم سمت پارکینگ یه پارکینگ بزرگ بودکه توش پرازماشینای مدل بالابودماشینوپارک کردم وازماشین پیادشدم آسانسوروزدم وبه دکمه همکفوزدم وهمه اینارونازی ازقبل بهم زنگ زده بودوگفته بودآدرسوساختمونو....
درآسانسوربازشد به طرف دربزرگ شیشه ایی قدم برداشتم شالموازروسرم برداشتم وگذاشتم توکیفم.
کل وجودم میلرزیدپاهام دستام انگارآب یخوروم بازکردن هرچقدکه صدای آهنگ بیشترمیشدونشون ازنزدیک شدنم به سالن اصلی بوددلشورم بیشتروبیشترمیشدومصمم ترمیشدم برای برگشت که درآخرتصمیم گرفتم برگردم به طرف راهی که طی کرده بودم برگشتم...
ولی باصدای یه آشنایایه غریبه چون صدایه هم آشنابودهم غریبه
صدا:الناخانوم
چشاموروهم گذاشتم وروپاشنه کفشم برگشتم به طرف صداچقدقیافش آشنابودیه پسرخوش چهره وخوش لباس چن قدم من به طرفش رفتم وچن قدمم اون به طرف من دستشودرازکردطرفم:سلام
باهاش به سردی دس دادم:سلام
پسر:نشناختین
من:نه خوشبختانه یکم گنگ بهم نگاکردکع دیدم خیلی زش شدوبه تیریپم نمیخوره اینطورع حرف زدن
من:ا ببخشیدمتاسفانه
پسر:یه لبخندی زدمن لاوینم
به درک چیکارکنم
من:منم النام
پسره یه جوری نگام کردکه انگاربه یه کصخول نگامیکنه حقم دارع (این دفعه)اون که منومیشناسه من اونونمیشناسم😂 ولی گومیخوره منواونجوری نگاکنه
من:خیلی جدی ببخشیدولی بازم به جانیاوردم
لاوین:برادرلاله ام پسرخاله امیرعلی
عه راس میگه عه ارع عه ببینش خودشه جاش که یدونه بزنم روپیشونیم بگم لاکردارتویی
ولی متاسفانه امشب بایدباشخصیت باشم
من:بله بله واقعاعذرمیخوام حال شماخوب هستین خانواده خوبن
لاوین:با یه لبخندخواهش میکنم مرسی ممنون سلام دارن
من:سلامت باشن
کصخول بایع لبخندواسادعینوهوبزداره نگام میکنه
من:اگه اجازه میدین من برم تو
لاوین:ابله بفرمایدورفت کنار
بایه خوش حال شدم ازپیش رفتم
ببین یه روزم من میخوام باشخصیت رفتارکنم اینانمیزارن
دیگه به کلی استرس مسترس پریدبود
دراصلی سالنوبازکردم وواردشدم..
- ۳.۲k
- ۲۱ بهمن ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط