رمان بغلی من

رمان بغلی من

پارت ۱۶

ارسلان: از خواب بیدار شدم بازم اون لبخند لبخند کی بود که اونقدر قشنگ و آشنا بود یعنی چی میتونه باشه کل تایمی که داشتم صبحونه میخوردم به این فکر بودم

دیانا: اشکم داشت درمی‌آمد پول درمان بیماری یاشار( داداشش) داشت همینجوری زیاد میشد پول دارو هاش خرج خونه باید دنبال کاره دیگه بودم صبح تا بعد از ظهر میرفتم یه جا کار می‌کردم بقیه رو میرفتم کافه

ستایش: دیانا جونم غصه نخور دیگه درست میشه

حلما:راست میگه

دیانا: چطوری اخه

ستایش:ما کمکت میکنیم

۵۳۰ تایی بشیم ۶یا۷ تا پارت هدیه داریم🥰
دیدگاه ها (۱)

رمان بغلی من پارت ۱۷دیانا: درآمد کافه که اونقدر نیست شما به ...

رمان بغلی من پارت ۱۸دیانا: از بچگیم تا الان به خاطر یاشار کا...

رمان بغلی من پارت ۱۵رضا: ارسلان حرف نزن دیگه ارسلان: مرگ برو...

رمان بغلی من پارت ۱۴رضا: من برم دستشویی الان میام ارسلان: رض...

رمان بغلی من پارت ۱۲۱و۱۲۲و۱۲۳ارسلان: محکم گوشه ای از ل*شو بو...

رمان بغلی من پارت۱۳۱و۱۳۲و۱۳۳و۱۳۴دیانا: تا نیم ساعت داشتیم با...

رمان بغلی من پارت ۱۲۴و۱۲۵و۱۲۶و۱۲۷و۱۲۸ارسلان: معلومه که میام ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط