خان زاده پارت238
#خان_زاده #پارت238
همون لحظه اهورا با عجله اومد تو و با دیدن ما به سمت هلیا رفت و سرزنش وار گفت
_چرا اومدی اینجا؟
هلیا ناباور نگاهش کرد و گفت
_تو بچه داری اهورا؟
جا خورد؛ کم کم نگاهش اومد سمت من....اصلا پشیمون نبودم.
نگاه بدی بهم انداخت و گفت
_چه مزخرفی گفتی به این؟
با اخم گفتم
_دروغه؟
به جای من رو به هلیا کرد و گفت
_داره دروغ میگه. بهت ثابت...
با سیلی که هلیا بهش زد حرفش قطع شد. عجیبه اما دلم خنک شد...کاری که من از روز اول نکردم و کرد.
با گریه کوبید به سینش و داد زد
_خدا لعنتت کنه اهورا.خدا لعنتت کنه چه طور تونستی... تو چه طور...
اهورا داد زد
_داره دروغ میگه...بفهم اینو!
صورتم با خشم جمع شد و گفتم
_دروغ میگم؟
عصبی غرید
_ببند دهنت و آیلین...
رو به هلیا گفتم
_نظرت چیه همین الان بریم روستا تا بهت ثابت بشه هم زن داشته هم بچه داره...
اهورا با خشم عربده زد
_خفه شو آیلین
هلیا یه کم فکر کرد و گفت
_با ماشین من میریم...
سر تکون دادم. اهورا جلوش و گرفت و گفت
_قراره زندگی مون این طوری باشه که هرکی هر حرفی زد باور کنی و گند بزنی به همه چی؟
اشکاش و پاک کرد و گفت
_از سر راهم برو کنار اهورا... میرم و با چشم خودم می بینم. بعدشم برای همیشه از هم جدا میشیم.
اهورا رو پس زد. دنبالش رفتم که اهورا از پشتم داد زد
_خیالت راحت شد؟
بدون برگشتن جواب دادم
_خودت خواستی اینجوری بشه خان زاده نه من
🍁 🍁 🍁
همون لحظه اهورا با عجله اومد تو و با دیدن ما به سمت هلیا رفت و سرزنش وار گفت
_چرا اومدی اینجا؟
هلیا ناباور نگاهش کرد و گفت
_تو بچه داری اهورا؟
جا خورد؛ کم کم نگاهش اومد سمت من....اصلا پشیمون نبودم.
نگاه بدی بهم انداخت و گفت
_چه مزخرفی گفتی به این؟
با اخم گفتم
_دروغه؟
به جای من رو به هلیا کرد و گفت
_داره دروغ میگه. بهت ثابت...
با سیلی که هلیا بهش زد حرفش قطع شد. عجیبه اما دلم خنک شد...کاری که من از روز اول نکردم و کرد.
با گریه کوبید به سینش و داد زد
_خدا لعنتت کنه اهورا.خدا لعنتت کنه چه طور تونستی... تو چه طور...
اهورا داد زد
_داره دروغ میگه...بفهم اینو!
صورتم با خشم جمع شد و گفتم
_دروغ میگم؟
عصبی غرید
_ببند دهنت و آیلین...
رو به هلیا گفتم
_نظرت چیه همین الان بریم روستا تا بهت ثابت بشه هم زن داشته هم بچه داره...
اهورا با خشم عربده زد
_خفه شو آیلین
هلیا یه کم فکر کرد و گفت
_با ماشین من میریم...
سر تکون دادم. اهورا جلوش و گرفت و گفت
_قراره زندگی مون این طوری باشه که هرکی هر حرفی زد باور کنی و گند بزنی به همه چی؟
اشکاش و پاک کرد و گفت
_از سر راهم برو کنار اهورا... میرم و با چشم خودم می بینم. بعدشم برای همیشه از هم جدا میشیم.
اهورا رو پس زد. دنبالش رفتم که اهورا از پشتم داد زد
_خیالت راحت شد؟
بدون برگشتن جواب دادم
_خودت خواستی اینجوری بشه خان زاده نه من
🍁 🍁 🍁
۱۳.۵k
۰۸ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.