شراب گیلاس p27
شراب_گیلاس p27
جونگکوک لبخند زد صدای قلب اماندا رو که از ترس تو سینش آروم نمیگرفت رو میشنید اما آرامش اماندا رو به خودش تزریق میکرد تا بهتر شه ....زمزمه کرد
"خب...بازم بگو"
اماندا ادامه داد
"قول دادی...که اذیتم نکنی"
"_آره
من"...
اماندا انگار تردید داشت که بپرسه شاید هم میترسید تپش قلبش که این رو میگفت...
دقیقه ای طول کشید تا حرف بزنه....
من چیکار کنم که خوب شی؟"
جونگکوک اخم کرد دست اماندا رو گرفت
هیچی....اماندا...فقط باش...نرو...همینجا بمون
……………………………………………………………………
"جونگکوکی"
_جانم
اماندا ساکت شد ...هنوز پنج دقیقه تموم نشده
بود که دوباره زمزمه کرد
"جونگکوکی"
_جانم اماندام
چیه!چرا انقد خوب بود که نمیگفت" بله" یا بهش نمیتوپید که" صدام میکنی؟"
اماندا به قدری حساس شده بود که شاید کلمه ای جز جانم میشنید به گریه می افتاد...
اماندا ساکت بود چیزی نداشت که بگه ...فقط میترسید حال جونگکوک میترسوندش فکر میکرد از دستش میده ...تموم میشه ...تنها کسی که
داشت جئون جونگکوک پدرش مادرش دوستش برادرش و هرکسی که باید داشت و نداشت...حس میکرد دیگه قرار نیست داشته باشدش ...با صدا کردنش و شنیدن اون صدای گرفته و بم دوست داشتنی مطمئن میشد هنوز دارتش هنوز کنارشه و هنوز میتونه صدای زیباش رو بشنوه ...دوباره صداش کرد...
"جونگکوکی"...
جونگکوکی دست اماندا رو گرفت؛ با انگشتای ظریفش بازی کرد ....و آروم زمزمه کرد
چی میخوای بگی دختر کوچولوم؟"
اماندا هم انگشتای جونگکوک رو به بازی گرفت و انقدر آروم گفت "هیچی "
که شک داشت جونگکوک صداشو شنیده باشه یا نه ...نگرانی اماندا رو حس میکرد و ترسش رو...به پهلو خوابید صورت خودش رو به صورت اماندا چسبوند ...بینیش به گونه اماندا کشیده میشد
"معذرت میخوام ....من ترسوندمت"....
داشت اعتماد به نفسشو برای ادامه حرفاش از دست میداد که اماندا با آرامش دستهاش رو فشرد ...باز هم ادامه داد....
"فقط ترسیدم که بری ...اماندا. ..من ....قسم میخورم ...به شرافتم به تمام روزها و سال هایی که زندگی کردم به تو ...که تنها داراییم تو این دنیایی...بهت قسم میخورم که اذیتت نکنم"....
اماندا چشمهاش رو بسته بود و به صدای زیبای جونگکوک که کنار گوشش نجوا میشد دل
میداد ....کجا میخواست بره؟ وقتی این صدا اینجا بود؟...به گونه اماندا بوسه ای زد
"فقط باید تحمل کنی ....تحمل میکنی اماندا. ..مگه نه؟"
انگار داشت التماس میکرد که بگو
"آره"
آروم سر خودشو رو سینه جونگکوک قرار داد
"تحمل میکنم"
انگار دنیارو به جونگکوک داده بودن ...جهان کوچیکش رو سینه ش بود و بهش اطمینان داده بود که سختی های جونگکوک نفرین شده رو تحمل میکنه ....سختی هایی که شاید زیادی سخت بودن ...و برای جونگکوک سخت
تر ...قسمش...و قولی که به دختر کوچولوش داده بود ..کنترل کردن خودش تو شرایطی که اصلا آسون نبود ...موهای اماندا رو نوازش کرد...
هرچی بگم...به حرفم گوش میکنی؟"
اماندا جوابی نداد....تا شاید جونگکوک بیشتر براش توضیح بده ....همینطور هم شد...
"وقتی حالم بد بود ...وقتی گفتم سمتم نیا و ازم دور شو ....به حرفم گوش کن ...باشه؟"
اماندا فقط دستشو دور کمر جونگکوک محکم کرد و هیچ نگفت....
"وقتی حالم بد بود ...سمتم نیا اینجوری من بهت آسیب نمیزنم فقط نزدیکم نیا ....اون موقع"....
و بعد نالید
"فقط اون موقع"...
انگار میخواست بهش بفهمونه که موقع های دیگه پیشم باش ...نرو...کنارم...بغلم...تو
آغوشم...بمون....
موهای لطیف و پر کلاغی اماندا رو نوازش میکرد ...اما ضعفش بهش غلبه کرد و سست شد...
اماندا آروم شدن حرکت دستهای جونگکوک رو حس میکرد ....و چند دقیقه بعد دستش بین موهای اماندا رها شد....
جونگکوک لبخند زد صدای قلب اماندا رو که از ترس تو سینش آروم نمیگرفت رو میشنید اما آرامش اماندا رو به خودش تزریق میکرد تا بهتر شه ....زمزمه کرد
"خب...بازم بگو"
اماندا ادامه داد
"قول دادی...که اذیتم نکنی"
"_آره
من"...
اماندا انگار تردید داشت که بپرسه شاید هم میترسید تپش قلبش که این رو میگفت...
دقیقه ای طول کشید تا حرف بزنه....
من چیکار کنم که خوب شی؟"
جونگکوک اخم کرد دست اماندا رو گرفت
هیچی....اماندا...فقط باش...نرو...همینجا بمون
……………………………………………………………………
"جونگکوکی"
_جانم
اماندا ساکت شد ...هنوز پنج دقیقه تموم نشده
بود که دوباره زمزمه کرد
"جونگکوکی"
_جانم اماندام
چیه!چرا انقد خوب بود که نمیگفت" بله" یا بهش نمیتوپید که" صدام میکنی؟"
اماندا به قدری حساس شده بود که شاید کلمه ای جز جانم میشنید به گریه می افتاد...
اماندا ساکت بود چیزی نداشت که بگه ...فقط میترسید حال جونگکوک میترسوندش فکر میکرد از دستش میده ...تموم میشه ...تنها کسی که
داشت جئون جونگکوک پدرش مادرش دوستش برادرش و هرکسی که باید داشت و نداشت...حس میکرد دیگه قرار نیست داشته باشدش ...با صدا کردنش و شنیدن اون صدای گرفته و بم دوست داشتنی مطمئن میشد هنوز دارتش هنوز کنارشه و هنوز میتونه صدای زیباش رو بشنوه ...دوباره صداش کرد...
"جونگکوکی"...
جونگکوکی دست اماندا رو گرفت؛ با انگشتای ظریفش بازی کرد ....و آروم زمزمه کرد
چی میخوای بگی دختر کوچولوم؟"
اماندا هم انگشتای جونگکوک رو به بازی گرفت و انقدر آروم گفت "هیچی "
که شک داشت جونگکوک صداشو شنیده باشه یا نه ...نگرانی اماندا رو حس میکرد و ترسش رو...به پهلو خوابید صورت خودش رو به صورت اماندا چسبوند ...بینیش به گونه اماندا کشیده میشد
"معذرت میخوام ....من ترسوندمت"....
داشت اعتماد به نفسشو برای ادامه حرفاش از دست میداد که اماندا با آرامش دستهاش رو فشرد ...باز هم ادامه داد....
"فقط ترسیدم که بری ...اماندا. ..من ....قسم میخورم ...به شرافتم به تمام روزها و سال هایی که زندگی کردم به تو ...که تنها داراییم تو این دنیایی...بهت قسم میخورم که اذیتت نکنم"....
اماندا چشمهاش رو بسته بود و به صدای زیبای جونگکوک که کنار گوشش نجوا میشد دل
میداد ....کجا میخواست بره؟ وقتی این صدا اینجا بود؟...به گونه اماندا بوسه ای زد
"فقط باید تحمل کنی ....تحمل میکنی اماندا. ..مگه نه؟"
انگار داشت التماس میکرد که بگو
"آره"
آروم سر خودشو رو سینه جونگکوک قرار داد
"تحمل میکنم"
انگار دنیارو به جونگکوک داده بودن ...جهان کوچیکش رو سینه ش بود و بهش اطمینان داده بود که سختی های جونگکوک نفرین شده رو تحمل میکنه ....سختی هایی که شاید زیادی سخت بودن ...و برای جونگکوک سخت
تر ...قسمش...و قولی که به دختر کوچولوش داده بود ..کنترل کردن خودش تو شرایطی که اصلا آسون نبود ...موهای اماندا رو نوازش کرد...
هرچی بگم...به حرفم گوش میکنی؟"
اماندا جوابی نداد....تا شاید جونگکوک بیشتر براش توضیح بده ....همینطور هم شد...
"وقتی حالم بد بود ...وقتی گفتم سمتم نیا و ازم دور شو ....به حرفم گوش کن ...باشه؟"
اماندا فقط دستشو دور کمر جونگکوک محکم کرد و هیچ نگفت....
"وقتی حالم بد بود ...سمتم نیا اینجوری من بهت آسیب نمیزنم فقط نزدیکم نیا ....اون موقع"....
و بعد نالید
"فقط اون موقع"...
انگار میخواست بهش بفهمونه که موقع های دیگه پیشم باش ...نرو...کنارم...بغلم...تو
آغوشم...بمون....
موهای لطیف و پر کلاغی اماندا رو نوازش میکرد ...اما ضعفش بهش غلبه کرد و سست شد...
اماندا آروم شدن حرکت دستهای جونگکوک رو حس میکرد ....و چند دقیقه بعد دستش بین موهای اماندا رها شد....
۱۰.۱k
۲۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.