ازدواج اجباری
ازدواج اجباری پارت:۱
ات: انیونگ( سلام) دوستان من اتم و ۲۳ سالمه و توی یه خانواده ثروتمند زندگی میکنم پدرم شرکت عطر سازی معروفی رو اداره میکنه و خلاصه خیلی خوشبختم
تهیونگ: سلام من تهیونگم و ۲۶ سالمه و توی خوانواده بزرگ و ثروتمندی زندگی میکنم پدرم شرکت عطر بزرگی رو اداره میکنه و با بقیه شرکت ها قرار داد میبنده
ات*
امروز قرار بود شریک بابام بیاد خونمون البته با خانوادش پس رفتمو یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و به ساعت نگاه کردم ساعت ۴ بود اونا ساعت ۸ میومدن پس وقت داشتم
یکم رفتم و توی گوشی چرخیدم موهامو سشوار کشیدم و یه لباس مشکی خوشگل انتخاب کردمو پوشیدم و یه آرایش لایت و کیوت کردم و دیدم مادرم داره صدام میکنه م/ا: (مامان ات) ات دخترم بیا پایین مهمونا پشت درن ات: چشم رفتم پایین و درو باز کردم که یه آقا و یه خانم اومدن تو ات: سلام خوش اومدید( لبخند ) م/ت: مامان تهیونگ ) سلام عزیزم ب/ ت:بابای تهیونگ ) سلام دخترم ات: بفرمایید که دیدم یه پسر خوشتیپ و جذاب اومده تو تهیونگ:سلام ات: سلام رفیتیم نشستیم که یهو
خماری...😈💥
ات: انیونگ( سلام) دوستان من اتم و ۲۳ سالمه و توی یه خانواده ثروتمند زندگی میکنم پدرم شرکت عطر سازی معروفی رو اداره میکنه و خلاصه خیلی خوشبختم
تهیونگ: سلام من تهیونگم و ۲۶ سالمه و توی خوانواده بزرگ و ثروتمندی زندگی میکنم پدرم شرکت عطر بزرگی رو اداره میکنه و با بقیه شرکت ها قرار داد میبنده
ات*
امروز قرار بود شریک بابام بیاد خونمون البته با خانوادش پس رفتمو یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و به ساعت نگاه کردم ساعت ۴ بود اونا ساعت ۸ میومدن پس وقت داشتم
یکم رفتم و توی گوشی چرخیدم موهامو سشوار کشیدم و یه لباس مشکی خوشگل انتخاب کردمو پوشیدم و یه آرایش لایت و کیوت کردم و دیدم مادرم داره صدام میکنه م/ا: (مامان ات) ات دخترم بیا پایین مهمونا پشت درن ات: چشم رفتم پایین و درو باز کردم که یه آقا و یه خانم اومدن تو ات: سلام خوش اومدید( لبخند ) م/ت: مامان تهیونگ ) سلام عزیزم ب/ ت:بابای تهیونگ ) سلام دخترم ات: بفرمایید که دیدم یه پسر خوشتیپ و جذاب اومده تو تهیونگ:سلام ات: سلام رفیتیم نشستیم که یهو
خماری...😈💥
۹.۴k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.