عشق ممنوع!(26)
فردا:
با صدی زنگ گوشیم بیدار شدم.بلند شدم و بعد از اینکه آماده شدم داخل آشپزخونه رفتم.ایسول رو دیدم که داشت با مونکوت حرف میزد.وقتی بهشون سلام کردم مونکوت بد نگاهم کرد.لبد ایسول بهش گفته.به من چه؟!فوقش خودش اخراج میشه دختره ی احمق!
سمت کتری رفتم و منتظر موندم تا چایی حاضر بشه.توی این مدت تونستم یکم از حرف هاشون رو بشنوم ولی از اونجایی که کره ایم هنوز خوب نبود درست منومه نشدم چی میگن.
یه دفعه مثل برق گرفته ها پریدم.
"من امروز امتحان دارم!"
سریع رفتم توی اتاقم و کتابم رو برداشتم.همونطور که می خوندم صبحانم رو خوردم و با بقیه سوار ماشین شدم.به شیشه ی ماشین تکیه داده بودم و کلماتی که سخت بودن رو تکرار می کردم که گوشیم زنگ خورد.رییس بود!
بله؟!
@پیاده شو،دستگاه رو بگیر.دیگه هم گمش نکن!
باشه!
و قطع کردم.به راننده گفتم خودم میام و از ماشین پیاده شدم.سمت پاشین مشکی که دنبالمون بود رفتم که دیدم بی تومه به من داره وارد یه کوچه میشه.پوفی کشیدم و اسکیت بردم رو که توی کیفم جمع شده بود درآوردم و باهاش دنبالشون رفتم.داخل کوچه بدون هیچ حرفی دستگاه رو گرفتم و رفتم.با اسکیت بورد کل مسیر رو طی کردم و وارد کمپانی شدم.
داخل اتاقی که باید امتحان میدادم شدم.هیچکس جز من نبود.حتی معلمم هم نبود.اگه اشکال داشتم از کی بپرسم؟!
روی صندلی نشستم که یه آقای سیاه پوست داخل شد.یه برگه و یه مداد و یه پاک کن داد و روبه روم نشست.کل امتحان میخواد منو نگاه کنه؟!
"وای!"
خداروشکر امتحان سختی نبود.حداقل ۹۰ رو می شدم.با خیال راحت از اتاق خارج شدم که آقای پارک رو دیدم.سلام کردم که سلام کرد ولی وقتی خواستم رد بشم گفت:امتحانت چطور بود؟!
بعد از حدود ۸ سال این اولین باری بود که کسی ازم این سوال رو می کرد.
خوب بود.
#کامل میشی؟!
امیدوارم.
و با یه لبخند از کنارش رد شدم./.ا/ت چرا خندیدی؟!باید بهش می گفتی به تو چه یا یه همچین چیزی!/وارد کلاس زبانم شدم.معلمم که اومد تو بعد از سلامی که کرد نشست و شروع به آموزش کرد.
"اگر این زبان به دردم نخوره ارزش زمان از دست رفتم رو از همتون می گیرم!مطمئن باشین!"
با صدی زنگ گوشیم بیدار شدم.بلند شدم و بعد از اینکه آماده شدم داخل آشپزخونه رفتم.ایسول رو دیدم که داشت با مونکوت حرف میزد.وقتی بهشون سلام کردم مونکوت بد نگاهم کرد.لبد ایسول بهش گفته.به من چه؟!فوقش خودش اخراج میشه دختره ی احمق!
سمت کتری رفتم و منتظر موندم تا چایی حاضر بشه.توی این مدت تونستم یکم از حرف هاشون رو بشنوم ولی از اونجایی که کره ایم هنوز خوب نبود درست منومه نشدم چی میگن.
یه دفعه مثل برق گرفته ها پریدم.
"من امروز امتحان دارم!"
سریع رفتم توی اتاقم و کتابم رو برداشتم.همونطور که می خوندم صبحانم رو خوردم و با بقیه سوار ماشین شدم.به شیشه ی ماشین تکیه داده بودم و کلماتی که سخت بودن رو تکرار می کردم که گوشیم زنگ خورد.رییس بود!
بله؟!
@پیاده شو،دستگاه رو بگیر.دیگه هم گمش نکن!
باشه!
و قطع کردم.به راننده گفتم خودم میام و از ماشین پیاده شدم.سمت پاشین مشکی که دنبالمون بود رفتم که دیدم بی تومه به من داره وارد یه کوچه میشه.پوفی کشیدم و اسکیت بردم رو که توی کیفم جمع شده بود درآوردم و باهاش دنبالشون رفتم.داخل کوچه بدون هیچ حرفی دستگاه رو گرفتم و رفتم.با اسکیت بورد کل مسیر رو طی کردم و وارد کمپانی شدم.
داخل اتاقی که باید امتحان میدادم شدم.هیچکس جز من نبود.حتی معلمم هم نبود.اگه اشکال داشتم از کی بپرسم؟!
روی صندلی نشستم که یه آقای سیاه پوست داخل شد.یه برگه و یه مداد و یه پاک کن داد و روبه روم نشست.کل امتحان میخواد منو نگاه کنه؟!
"وای!"
خداروشکر امتحان سختی نبود.حداقل ۹۰ رو می شدم.با خیال راحت از اتاق خارج شدم که آقای پارک رو دیدم.سلام کردم که سلام کرد ولی وقتی خواستم رد بشم گفت:امتحانت چطور بود؟!
بعد از حدود ۸ سال این اولین باری بود که کسی ازم این سوال رو می کرد.
خوب بود.
#کامل میشی؟!
امیدوارم.
و با یه لبخند از کنارش رد شدم./.ا/ت چرا خندیدی؟!باید بهش می گفتی به تو چه یا یه همچین چیزی!/وارد کلاس زبانم شدم.معلمم که اومد تو بعد از سلامی که کرد نشست و شروع به آموزش کرد.
"اگر این زبان به دردم نخوره ارزش زمان از دست رفتم رو از همتون می گیرم!مطمئن باشین!"
۸.۰k
۰۸ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.