جدید
ازدواج اجباری
پارت39
(قبل از هر چیزی.. حالا.. این قسمت روح کیست؟)
هانا"
از ترس داشتم به خودم میلرزیدم..
هانا: نه من نمیرم.. نچ
کوسن مبل رو گذاشتم زیر سرم.. ترسم بیشتر شد و از زیر سرم برش داشتم توی بغلم گرفتم..
در پنجره باز و بسته میشد و صدای باد شدید تر..(واای خیلی بده 😂💔)
کوک"
یهو در باز شد و اریکا اومد تو..
با دیدن من تعجب کرد..
اریکا: عهه.. تواینجایی؟
کوک: اره.. چیشده؟
اریکا: اها.. چون من قبلا اینجا میخوابیدم.
کوک: عا یادم اومد..
اریکا: اره باهم میخوابیدیم..
کوک: الان جا نداری؟
هانا"
یهو در یک اتاق باز شد و دوباره بسته شد..
بعدش دوباره در باز شد وبسته شد..
با خودم گفتم لابد کسی میره میاد و توجه نکردم..
دوباره در باز شد و بسته شد و بیشتر ترسیدم..
اینجا جن داره؟(یا خداااا🗿👻)
بالشت رو سفت تر بغل کرد و روم رو کردم به سمت مبل..
چشمامو محکم بستم که صدای راه رفتن یه نفر رو شنیدم..
محل ندادم و گفتم لابد یکی از اعضای اینجان..
اما صدای پاش نزدیک تر میشد..
هیچ جا دیده نمیشد.. همه جا تاریک بود..
احساس کردم یکی نشسته رو مبل..
قلبم تند تند میزد.. یکم دقت کردم دیدم یکی از اعضای همینجاست..
اما کیه؟ چرا اومده اینجا نشسته..
کوک"
اریکا: خب من میرم.. راستی..
کوک: هوم؟
اریکا: هیچی ولش کن..
کوک: اهوم..
اریکا: خب شب خوش.!
کوک: شب بخیر..
اریکا رفت بیرون و که چند نفر هم زمان باهم جیغ کشیدند..
اریکا "
از اتاق کوک اومدم بیرون و خواستم از رو به روی پله ها رد شم که یکی دستشو زد به شونم ..
______________________
درخواستی، سوالی، فحشی، نظری، کاری، دارین توی پی بگین
پارت39
(قبل از هر چیزی.. حالا.. این قسمت روح کیست؟)
هانا"
از ترس داشتم به خودم میلرزیدم..
هانا: نه من نمیرم.. نچ
کوسن مبل رو گذاشتم زیر سرم.. ترسم بیشتر شد و از زیر سرم برش داشتم توی بغلم گرفتم..
در پنجره باز و بسته میشد و صدای باد شدید تر..(واای خیلی بده 😂💔)
کوک"
یهو در باز شد و اریکا اومد تو..
با دیدن من تعجب کرد..
اریکا: عهه.. تواینجایی؟
کوک: اره.. چیشده؟
اریکا: اها.. چون من قبلا اینجا میخوابیدم.
کوک: عا یادم اومد..
اریکا: اره باهم میخوابیدیم..
کوک: الان جا نداری؟
هانا"
یهو در یک اتاق باز شد و دوباره بسته شد..
بعدش دوباره در باز شد وبسته شد..
با خودم گفتم لابد کسی میره میاد و توجه نکردم..
دوباره در باز شد و بسته شد و بیشتر ترسیدم..
اینجا جن داره؟(یا خداااا🗿👻)
بالشت رو سفت تر بغل کرد و روم رو کردم به سمت مبل..
چشمامو محکم بستم که صدای راه رفتن یه نفر رو شنیدم..
محل ندادم و گفتم لابد یکی از اعضای اینجان..
اما صدای پاش نزدیک تر میشد..
هیچ جا دیده نمیشد.. همه جا تاریک بود..
احساس کردم یکی نشسته رو مبل..
قلبم تند تند میزد.. یکم دقت کردم دیدم یکی از اعضای همینجاست..
اما کیه؟ چرا اومده اینجا نشسته..
کوک"
اریکا: خب من میرم.. راستی..
کوک: هوم؟
اریکا: هیچی ولش کن..
کوک: اهوم..
اریکا: خب شب خوش.!
کوک: شب بخیر..
اریکا رفت بیرون و که چند نفر هم زمان باهم جیغ کشیدند..
اریکا "
از اتاق کوک اومدم بیرون و خواستم از رو به روی پله ها رد شم که یکی دستشو زد به شونم ..
______________________
درخواستی، سوالی، فحشی، نظری، کاری، دارین توی پی بگین
۱۴.۳k
۰۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.