part 41
part 41
جونکوک
تویه اتاق شرکت بودم که صدای از بیرون اومد رفتم بیرون جیمین بود
جیمین
وقتی جونکوک رو دیدم رفتم سمتش و از یقه گرفتمش و بهش گفتم
خواهرم کجاست بگو چرا دزدیدیش (با داد )
جونکوک
دستاشو از یقم دور کردم و با عصبانیت بهش گفتم
تو که نمی تونی از خواهرت مراقبت کنی اسمه خودتو گذاشتی داداش
جیمین: میدونم پیشه تو یه پس بگو کجا ست
جونکوک: ات پیش من نیست اما من پیداش میکنم و میبرمش پیشه خودم تو هم هیچ غلتی نمی تونی بکنی( با داد )
جیمین: اگه کاره تو نیست پس کاره کیه
جونکوک: دعوا کن بلای سر تو نیاد وگرنه بیچارت میکنم
بعد از این حرفم از شرکت رفتم بیرون سوار ماشین شدم و حرکت کردم سمته کارخونه سره راه به جه چانگ زنگ زدم تا بیاد کارخونه
رسیدم کارخونه جه چانگ هم اومده بود از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل
جه چانگ: چی شده به نظرت کاره کی میتونه باشه
جونکوک: نمیدونم ولی هرجور که شده باید ات رو پیدا کنم یعنی کجاست حالش خوبه اوففف دارم دیونه میشم
جه چانگ: آروم باش نگران نباش پیداش میکنیم
جونکوک: همه جارو بگردین خیلی زود باید پیداش کنیم
جه چانگ: باشه همین حالا به همه میگم
جونکوک : باشه زود بگو
جه چانگ رفت منم همونجا رویا زمین نشستم و بغضم گرفت اگه این دفعه پیدات کنم هیچ وقت ولت نمیکنم
یکم گذشت که جه چانگ به زنگ زد گوشیمو جواب دادم
جه چانگ: جونکوک یه چیزیه
جونکوک: چیه بگو نکنه خبری شده ات رو پیدا کردین
جه چانگ: نه اما جئون سانگچو از تیمارستان فرار کرده
جونکوک: نه امکان نداره چطور ممکنه نکنه کاره اونه
جه چانگ : اون ات رو از کجا می شناسه
جونکوک: نمیدونم ولی زود اونم پیداش کنید شاید کاره خودش باشه
جه جانگ: باشه
جونکوک
گوشیو قط کردم زود رفتم سوار ماشین شدم حرکت کردم سمته خونه تا برم پیشه پدر
ات
چشمام رو باز کردم دور ورو نگاهی انداختم اخخ اینجا کجاست من کجام
تویه یه ساختمون خراب شده بودم منو اونجا بسته بودن با داد گفتم کسی اینجا نیست یکی کمک کنه هرچی تقلا میکردم که دستامو باز کن. اما بی نتیجه بود با صدای کفشای یکی که انگار که می اومد سرمو آوردم بالا
سانگچو: خانم کوچولو آروم بگیر نمی تونی از اینجا فرار کنی
ات : ت.. تو... تو کی هستی چرا منو آوردی اینجا (با لکنت)
سانگچو: خانم کوچولو اون داداش احمقت که داره دنبال قاتل خانوادش میگرده باید فکر اینجاشو هم میکردم که تنها خواهرشو تویه این انتقام از دست نده
ات: چ چی چی داری میگی با لکنت
سانگچو : تو باید بمیری
اسلحمو برداشتم و گرفتم ستمش
ات
با صدای اسلحه چشمام رو بستم
ادامه دارد ^^^^^
جونکوک
تویه اتاق شرکت بودم که صدای از بیرون اومد رفتم بیرون جیمین بود
جیمین
وقتی جونکوک رو دیدم رفتم سمتش و از یقه گرفتمش و بهش گفتم
خواهرم کجاست بگو چرا دزدیدیش (با داد )
جونکوک
دستاشو از یقم دور کردم و با عصبانیت بهش گفتم
تو که نمی تونی از خواهرت مراقبت کنی اسمه خودتو گذاشتی داداش
جیمین: میدونم پیشه تو یه پس بگو کجا ست
جونکوک: ات پیش من نیست اما من پیداش میکنم و میبرمش پیشه خودم تو هم هیچ غلتی نمی تونی بکنی( با داد )
جیمین: اگه کاره تو نیست پس کاره کیه
جونکوک: دعوا کن بلای سر تو نیاد وگرنه بیچارت میکنم
بعد از این حرفم از شرکت رفتم بیرون سوار ماشین شدم و حرکت کردم سمته کارخونه سره راه به جه چانگ زنگ زدم تا بیاد کارخونه
رسیدم کارخونه جه چانگ هم اومده بود از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل
جه چانگ: چی شده به نظرت کاره کی میتونه باشه
جونکوک: نمیدونم ولی هرجور که شده باید ات رو پیدا کنم یعنی کجاست حالش خوبه اوففف دارم دیونه میشم
جه چانگ: آروم باش نگران نباش پیداش میکنیم
جونکوک: همه جارو بگردین خیلی زود باید پیداش کنیم
جه چانگ: باشه همین حالا به همه میگم
جونکوک : باشه زود بگو
جه چانگ رفت منم همونجا رویا زمین نشستم و بغضم گرفت اگه این دفعه پیدات کنم هیچ وقت ولت نمیکنم
یکم گذشت که جه چانگ به زنگ زد گوشیمو جواب دادم
جه چانگ: جونکوک یه چیزیه
جونکوک: چیه بگو نکنه خبری شده ات رو پیدا کردین
جه چانگ: نه اما جئون سانگچو از تیمارستان فرار کرده
جونکوک: نه امکان نداره چطور ممکنه نکنه کاره اونه
جه چانگ : اون ات رو از کجا می شناسه
جونکوک: نمیدونم ولی زود اونم پیداش کنید شاید کاره خودش باشه
جه جانگ: باشه
جونکوک
گوشیو قط کردم زود رفتم سوار ماشین شدم حرکت کردم سمته خونه تا برم پیشه پدر
ات
چشمام رو باز کردم دور ورو نگاهی انداختم اخخ اینجا کجاست من کجام
تویه یه ساختمون خراب شده بودم منو اونجا بسته بودن با داد گفتم کسی اینجا نیست یکی کمک کنه هرچی تقلا میکردم که دستامو باز کن. اما بی نتیجه بود با صدای کفشای یکی که انگار که می اومد سرمو آوردم بالا
سانگچو: خانم کوچولو آروم بگیر نمی تونی از اینجا فرار کنی
ات : ت.. تو... تو کی هستی چرا منو آوردی اینجا (با لکنت)
سانگچو: خانم کوچولو اون داداش احمقت که داره دنبال قاتل خانوادش میگرده باید فکر اینجاشو هم میکردم که تنها خواهرشو تویه این انتقام از دست نده
ات: چ چی چی داری میگی با لکنت
سانگچو : تو باید بمیری
اسلحمو برداشتم و گرفتم ستمش
ات
با صدای اسلحه چشمام رو بستم
ادامه دارد ^^^^^
۵.۰k
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.