*love story*PT4
*پرش زمانی صبح*
با صدای اروم نامجون بیدار شدم بلند شدم و روی تخت نشستم که ناجون تری زدزیر خنده
+یا چیه چرا میخندی؟(خوابالو)
-هیچی ودتو توی اینه ببین
+ایگو...من الان میام
سریع رفتم توی دستشویی و سورتمو شستم به خاطر ارایشام که دیشب پاک نشده بودن دور چشمام سیاه بود. صورتمو شستم و اومدم بیرون مبایلم رو برداشتم همین که اینستا گرامم رو باز کردم...خبر سقوط هواپیمایی که...می...میجو توش بود رو دیدم بغض کردم نتونستم خودمو کنترل کنم گریم گرفت نامجون متوجه شد اومد کنارم و گفت
-یا چیشدی چرا داری گریه میکنی؟
+ه...هوا...پ...پ...پیما...یی که...که می...می ...جو تو توش بوده سسقوط کرده
گریم شدید تر شد همینجوری که به صفحه ی مبایل زل زده بودم گریه میکردم...
-هی میخوای بریم بیرون یکم هوا بخوری
+امروز هق نه...من با...هق...باید برم خو...خو...نه
-بزار میرسونمت
+نا...نامجونا...میتونی...بی...بیای...پیشم...با...با...باشی...امرو...رو...ز...رو
-اره حتما...همینجوری میای؟؟
+هوم(گریه)
*نامجون ویو*
لبخندی زدم و رفتم لباسم و عوض کردم(سلاید دوم)و یه کوله برداشتم و لباسای ا/ت رو گذاشتم توش یه دست لباسم برای خودم گذاشتم توش وقتی اماده شدم رفتم پیش ا/ت
-بریم
+اومدم
سوار ماشین شدیم و حرکت کردی
-میتونی ادرس خونتو بهم بدی؟؟
+اوهوم خیابون...کوچه...(و ادامه)
-اوک
توی راه ا/ت فقط گریه میکرد و منم فکر میکردم که چیکارکنم تا بتونم دلداریش بدم که یهو مبایلش زنگ خورد
*ا/ت ویو*
داشتم گریه میکردم که یهو مبایلم زنگ خورد مامان میجو بود
^سلام دخترم(یکم گریه)
+سلام خوبین(گریه)
^می...می...میجو
+خ...خ...خبر دارم
^خواستم بگم اگه میشه برای مراسم ختم تا شنبه یک شنبه بیای
+حتما مزاحم میشم
^میبینمت
+به همچنین.فعلا خدافظ
^خدافظ دخترم
وقتی قطع کردم نامجون ازم پرسید
-کی بود؟
+مامان میجو برای مراسم ختم میجو زنگ زده بود باید تا شنبه شب اونجا باشم
-منم میام...دلم برای خانوادم تنگ شده
+اوکی
*نامجون ویو*
وقتی رسیدیم ا/ت رفت حمام منم روی مبل دراز کشیدم و برای شنبه صبح بلیط گرفتم...
ا/ت از حمام اومد بیرون کاراشو کرد و زنگ زد بیرون و ناهار سفارش داد توی همین مدت من به مامانم زنگ زدم
-الو سلام مامان
*سلام خوبی؟چیشده کاری داشتی؟
-من شنبه صبح از اینجا حرکت میکنم که بیام کره...چون خب دوست صمیمی دوست دخترم فوت کرده و دلم هم برای شماها تنگ شده
*دوست دخترت!!!!از کی تاحالا...دوستش نکنه توی همین پروازی که امروز...
- اره...مامان داستان داره...خب ا/ت دوست دخترم ا/ته
*چی ا/ت همون ا/ت خودمون!!!!
-هوم
*مگه خانوادش...
-ازشون جدا شده و اومده امریکا یه کیلینیک پوست باز کرده باهم توی یه کیلینیک کار میکنیم
*جدییییی...خیلی دلم براش تنگ شده
-مامان ولی فک نکنم بیایم خونه...چون ا/ت به من گفته یه خونه ی جدا داره میریم اونجا
*ولی یه شب که میاین؟؟؟
-معلومه که میایم...
*میبینمت پسرم...مراقب خودت بباش به ا/تم سلام برسون خدافظ
-شماهم همینطور...خدافظ
تلفن و قطع کردم ا/تم از حموم اومد بیرون
-ا/ت برای فردا صبح بلیط گرفتم
+هوم فردا
-اره
+اوکی
-راستی مامانم هم خیلی دلش برات تنگ شده
+بهشون گفتی
-اره...خیلی ذوق کرد اخه اون خیلی تورور دوست داشت
ا/ت رفت توی اتاقش موهاش و خشک کرد منم رفتم پیشش نشستم که دیدم داره شروع میکنه جمع کردن وسایلاشش
با صدای اروم نامجون بیدار شدم بلند شدم و روی تخت نشستم که ناجون تری زدزیر خنده
+یا چیه چرا میخندی؟(خوابالو)
-هیچی ودتو توی اینه ببین
+ایگو...من الان میام
سریع رفتم توی دستشویی و سورتمو شستم به خاطر ارایشام که دیشب پاک نشده بودن دور چشمام سیاه بود. صورتمو شستم و اومدم بیرون مبایلم رو برداشتم همین که اینستا گرامم رو باز کردم...خبر سقوط هواپیمایی که...می...میجو توش بود رو دیدم بغض کردم نتونستم خودمو کنترل کنم گریم گرفت نامجون متوجه شد اومد کنارم و گفت
-یا چیشدی چرا داری گریه میکنی؟
+ه...هوا...پ...پ...پیما...یی که...که می...می ...جو تو توش بوده سسقوط کرده
گریم شدید تر شد همینجوری که به صفحه ی مبایل زل زده بودم گریه میکردم...
-هی میخوای بریم بیرون یکم هوا بخوری
+امروز هق نه...من با...هق...باید برم خو...خو...نه
-بزار میرسونمت
+نا...نامجونا...میتونی...بی...بیای...پیشم...با...با...باشی...امرو...رو...ز...رو
-اره حتما...همینجوری میای؟؟
+هوم(گریه)
*نامجون ویو*
لبخندی زدم و رفتم لباسم و عوض کردم(سلاید دوم)و یه کوله برداشتم و لباسای ا/ت رو گذاشتم توش یه دست لباسم برای خودم گذاشتم توش وقتی اماده شدم رفتم پیش ا/ت
-بریم
+اومدم
سوار ماشین شدیم و حرکت کردی
-میتونی ادرس خونتو بهم بدی؟؟
+اوهوم خیابون...کوچه...(و ادامه)
-اوک
توی راه ا/ت فقط گریه میکرد و منم فکر میکردم که چیکارکنم تا بتونم دلداریش بدم که یهو مبایلش زنگ خورد
*ا/ت ویو*
داشتم گریه میکردم که یهو مبایلم زنگ خورد مامان میجو بود
^سلام دخترم(یکم گریه)
+سلام خوبین(گریه)
^می...می...میجو
+خ...خ...خبر دارم
^خواستم بگم اگه میشه برای مراسم ختم تا شنبه یک شنبه بیای
+حتما مزاحم میشم
^میبینمت
+به همچنین.فعلا خدافظ
^خدافظ دخترم
وقتی قطع کردم نامجون ازم پرسید
-کی بود؟
+مامان میجو برای مراسم ختم میجو زنگ زده بود باید تا شنبه شب اونجا باشم
-منم میام...دلم برای خانوادم تنگ شده
+اوکی
*نامجون ویو*
وقتی رسیدیم ا/ت رفت حمام منم روی مبل دراز کشیدم و برای شنبه صبح بلیط گرفتم...
ا/ت از حمام اومد بیرون کاراشو کرد و زنگ زد بیرون و ناهار سفارش داد توی همین مدت من به مامانم زنگ زدم
-الو سلام مامان
*سلام خوبی؟چیشده کاری داشتی؟
-من شنبه صبح از اینجا حرکت میکنم که بیام کره...چون خب دوست صمیمی دوست دخترم فوت کرده و دلم هم برای شماها تنگ شده
*دوست دخترت!!!!از کی تاحالا...دوستش نکنه توی همین پروازی که امروز...
- اره...مامان داستان داره...خب ا/ت دوست دخترم ا/ته
*چی ا/ت همون ا/ت خودمون!!!!
-هوم
*مگه خانوادش...
-ازشون جدا شده و اومده امریکا یه کیلینیک پوست باز کرده باهم توی یه کیلینیک کار میکنیم
*جدییییی...خیلی دلم براش تنگ شده
-مامان ولی فک نکنم بیایم خونه...چون ا/ت به من گفته یه خونه ی جدا داره میریم اونجا
*ولی یه شب که میاین؟؟؟
-معلومه که میایم...
*میبینمت پسرم...مراقب خودت بباش به ا/تم سلام برسون خدافظ
-شماهم همینطور...خدافظ
تلفن و قطع کردم ا/تم از حموم اومد بیرون
-ا/ت برای فردا صبح بلیط گرفتم
+هوم فردا
-اره
+اوکی
-راستی مامانم هم خیلی دلش برات تنگ شده
+بهشون گفتی
-اره...خیلی ذوق کرد اخه اون خیلی تورور دوست داشت
ا/ت رفت توی اتاقش موهاش و خشک کرد منم رفتم پیشش نشستم که دیدم داره شروع میکنه جمع کردن وسایلاشش
۵.۳k
۲۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.