🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت232
#جلد_دوم
کلید و از دستش گرفتم و گفتم
توی کارایی که بهت ربطی نداره دخالت نکن تو فقط و فقط یه رحم اجارهای هستی و بس دیگه هیچ چیز دیگه نیستی پس فکرای الکی نکن!
درو باز کردم و وارد اتاق شدم نفس کشیدمش بعد این مدت هنوزم بوی ایلین میداد
آیلینی که جونم بود و جونم براش میرفت
درکمد و باز کردم نگاهی به لباس هایی که آویزون بود انداختم
خدای من چطور می تونستم بدون آیلین زندگی کنم؟
زندگی من تمام دنیای منی این زن بودو الان خودش واز من دریغ کرده بود
به جرم و گناهی که نکرده بودم من بهش خیانت نکرده بودم....
کنار کمد روی زمین نشستم و به درش تکیه دادم
این اتاق این اتاق کوچیک یه دنیا بود برای من
پر از خاطرات شیرینی که اون زن برای من ساخته بود با خودم عهد بسته بودم حتی اگه سالها طول بکشه من آیلین و پیدا می کنم و دوباره به خونه برش میگردونم ...
اما طاقتم کم بود و صبرم کمتر من طاقت دوریشو نداشتم و صبر ایوب نداشتم برای مقاومت کردن و طاقت آوردن...
چقدر احساس تنهایی میکردم چقدر آدم بیچاره اط شده بودم.
منی که یه روزی زبانزد همه بودم و الان فقط و فقط یه در مونده بودم عاجز و ناتوان از پیدا کردن همسر خودم.
در اتاق باز شد و من با دیدن مادرم کلافه بدون اینکه نگاهش کنم گفتم
میشه بری بیرون الان حال و روزم خوش نیست برای حرف زدن با شما!
مادرم اما روی تخت نشست و درمانده تر از من به من خیره شد و گفت
_ این چه حال و روزیه پسر؟
چی شده آسمون به زمین اومده آخرالزمان شده؟
دنیا روی سرت خراب شده؟
زنت رفته تو رو نخواسته و رفته
تو هم باید ازش بگذری بچسب به داشته هات
به چیزایی که داری..
ر فته ها رو بیخیال نمیشی و به داشته هات فکر نمیکنی؟
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده
#پارت232
#جلد_دوم
کلید و از دستش گرفتم و گفتم
توی کارایی که بهت ربطی نداره دخالت نکن تو فقط و فقط یه رحم اجارهای هستی و بس دیگه هیچ چیز دیگه نیستی پس فکرای الکی نکن!
درو باز کردم و وارد اتاق شدم نفس کشیدمش بعد این مدت هنوزم بوی ایلین میداد
آیلینی که جونم بود و جونم براش میرفت
درکمد و باز کردم نگاهی به لباس هایی که آویزون بود انداختم
خدای من چطور می تونستم بدون آیلین زندگی کنم؟
زندگی من تمام دنیای منی این زن بودو الان خودش واز من دریغ کرده بود
به جرم و گناهی که نکرده بودم من بهش خیانت نکرده بودم....
کنار کمد روی زمین نشستم و به درش تکیه دادم
این اتاق این اتاق کوچیک یه دنیا بود برای من
پر از خاطرات شیرینی که اون زن برای من ساخته بود با خودم عهد بسته بودم حتی اگه سالها طول بکشه من آیلین و پیدا می کنم و دوباره به خونه برش میگردونم ...
اما طاقتم کم بود و صبرم کمتر من طاقت دوریشو نداشتم و صبر ایوب نداشتم برای مقاومت کردن و طاقت آوردن...
چقدر احساس تنهایی میکردم چقدر آدم بیچاره اط شده بودم.
منی که یه روزی زبانزد همه بودم و الان فقط و فقط یه در مونده بودم عاجز و ناتوان از پیدا کردن همسر خودم.
در اتاق باز شد و من با دیدن مادرم کلافه بدون اینکه نگاهش کنم گفتم
میشه بری بیرون الان حال و روزم خوش نیست برای حرف زدن با شما!
مادرم اما روی تخت نشست و درمانده تر از من به من خیره شد و گفت
_ این چه حال و روزیه پسر؟
چی شده آسمون به زمین اومده آخرالزمان شده؟
دنیا روی سرت خراب شده؟
زنت رفته تو رو نخواسته و رفته
تو هم باید ازش بگذری بچسب به داشته هات
به چیزایی که داری..
ر فته ها رو بیخیال نمیشی و به داشته هات فکر نمیکنی؟
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۶.۲k
۲۸ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.