پارت۲۲
پارت۲۲
*پرش زمانی به فردا*
ویو یوری
با سردرد از خواب بیدار شدم دیدم بهم سرم وصله و جیهوپ هم کنار تختم خوابش برده کم کم جیهوپ هم بیدار شد که گفتم
یوری:صبح بخیر
جیهوپ:صبح شماهم بخیر خوبی
یوری:اهوم میخوام برم پیش داداشم
جیهوپ:باشه ولی اول باهات صحبت دارم
یوری:چی
جیهوپ:باید مشکل بیماری قلبیتو به جونگکوک بگیم
یوری:نه هیچ کس نباید بفهمه
جیهوپ:اخه چرا اون حق داره که بفهمه تو داری نابود میشی
یوری:میدونی من برای کسی مهم نیستم حتی اگرم برای کسی مهم باشم نمیخوام اون بخاطر من اسیب ببینه یا خودشو ناراحت کنه با اومدن من توی فامیل شاید دوسم داشته باشن و خوشحال باشن ولی میخوام حتی اگر این خوشحالی و دوسداشتنشون هم واقعیه نمیخوام بخاطرم ناراحت بشن اینجوری بهتره
جیهوپ:ولی
یوری:خواهش میکنم
جیهوپ:باشه خب برم به دکتر بگم بیاد
یوری:باشه
و جیهوپ رفت و دکتر و اورد و دکتر شروع به معاینه یوری کرد
دکتر:حالش خوبه ولی دیگه باید تا اوضاعشون ضعیفه و هنوز بیماریشون قوی نشده مراقبت بشه ازشون نا حالشون بدتر نشه
جیهوپ:ممنون
و پرستار هم سرم و از دست یوری درآورد و یوری و جیهوپ به سمت اتاق جونگکوک رفتن
جین:حالت خوبه
یوری:اهوم داداشم چطوره
نامجون:بهتره ولی الان خوابه
یوری:بخاطر من اینطوری شده
جیمین:اصلا هم اینطور نیس
شوگا:دیگه این حرفو نزن
یوری:اهوم
که تهیونگ از اتاق جونگکوک اومدبیرون
تهیونگ:جونگکوک بیدار شده و داره بهونه یوری و میکنه یوری میری تو
یوری:معلومه که میرم
و یوری رفت تو اتاق پیش جونگکوک
یوری:جونگکوکا
جونگکوک:یوری
و همو بغل کردن
یوری:ببخشید که این همه باعث اذیت شدنت میشم(گریه)
جونگکوک:نه کی گفته تو بهترین خواهر دنیایی خیلی دوست دارم
یوری:من بیشتر
جین:اخی چه احساسی
جونگکوک:یوری حواست باشه به مامان و بابا چیزی نگی
یوری:من نگفتم ولی رسانه ها خبر دادن و مامان و بابا تو راهن
جونگکوک:اهه لعنت
درحال حرف زدن بودن که پدر و مادر شون رسیدن
...........
*پرش زمانی به فردا*
ویو یوری
با سردرد از خواب بیدار شدم دیدم بهم سرم وصله و جیهوپ هم کنار تختم خوابش برده کم کم جیهوپ هم بیدار شد که گفتم
یوری:صبح بخیر
جیهوپ:صبح شماهم بخیر خوبی
یوری:اهوم میخوام برم پیش داداشم
جیهوپ:باشه ولی اول باهات صحبت دارم
یوری:چی
جیهوپ:باید مشکل بیماری قلبیتو به جونگکوک بگیم
یوری:نه هیچ کس نباید بفهمه
جیهوپ:اخه چرا اون حق داره که بفهمه تو داری نابود میشی
یوری:میدونی من برای کسی مهم نیستم حتی اگرم برای کسی مهم باشم نمیخوام اون بخاطر من اسیب ببینه یا خودشو ناراحت کنه با اومدن من توی فامیل شاید دوسم داشته باشن و خوشحال باشن ولی میخوام حتی اگر این خوشحالی و دوسداشتنشون هم واقعیه نمیخوام بخاطرم ناراحت بشن اینجوری بهتره
جیهوپ:ولی
یوری:خواهش میکنم
جیهوپ:باشه خب برم به دکتر بگم بیاد
یوری:باشه
و جیهوپ رفت و دکتر و اورد و دکتر شروع به معاینه یوری کرد
دکتر:حالش خوبه ولی دیگه باید تا اوضاعشون ضعیفه و هنوز بیماریشون قوی نشده مراقبت بشه ازشون نا حالشون بدتر نشه
جیهوپ:ممنون
و پرستار هم سرم و از دست یوری درآورد و یوری و جیهوپ به سمت اتاق جونگکوک رفتن
جین:حالت خوبه
یوری:اهوم داداشم چطوره
نامجون:بهتره ولی الان خوابه
یوری:بخاطر من اینطوری شده
جیمین:اصلا هم اینطور نیس
شوگا:دیگه این حرفو نزن
یوری:اهوم
که تهیونگ از اتاق جونگکوک اومدبیرون
تهیونگ:جونگکوک بیدار شده و داره بهونه یوری و میکنه یوری میری تو
یوری:معلومه که میرم
و یوری رفت تو اتاق پیش جونگکوک
یوری:جونگکوکا
جونگکوک:یوری
و همو بغل کردن
یوری:ببخشید که این همه باعث اذیت شدنت میشم(گریه)
جونگکوک:نه کی گفته تو بهترین خواهر دنیایی خیلی دوست دارم
یوری:من بیشتر
جین:اخی چه احساسی
جونگکوک:یوری حواست باشه به مامان و بابا چیزی نگی
یوری:من نگفتم ولی رسانه ها خبر دادن و مامان و بابا تو راهن
جونگکوک:اهه لعنت
درحال حرف زدن بودن که پدر و مادر شون رسیدن
...........
۱.۹k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.