وانشات "عاشق بودن جرم نیست"
وانشات "عاشق بودن جرم نیست"
pt: 6
که یهو پام لیز خورد داشتم میوفتادم که تهیونگ سریع منو گرفت یه سانت با هم فاصله داشتیم
ا.ت: ممنونم
تهیونگ: خواهش میکنم بیبی
ا.ت: راستی ساعت چنده
تهیونگ: ساعت پنج صبح
ا.ت: خوب شد زود بیدار شدیم وگرنه دیر میشد
تهیونگ: واسه چی؟
ا.ت: واسه ی دانشگاه
تهیونگ: راست میگی
ا.ت: مگه تو هم میای دانشگاه؟
تهیونگ: اره منم شاید تو کلاس تو باشم
وااای خدا من خودمو میکشم اگه تو کلاس من باشههههههههههه
نویسنده: از خداتم باشه
ا.ت: من نمیخوا
نویسنده: خاک تو سرت
صبحانمو خوردمو بلند شدم
ا.ت: من برم یونیفرمم رو بپوشم
تهیونگ: منم میام میرم دستشویی
ا.ت: باشه*غر الکی
رفتم بالا تهیونگم دنبالم اومد خندم میومد نمیدونم چرا
رفتم تو اتاق که تهیونگ اومد درو قفل کرد ترسیدم اومد جلوی من ایستاد
ا.ت: چ.... چیکار م... میخوای ب.... بکنی*آروم
تهیونگ: بیبی چرا میترسی نمیخوام ب فاکت بدم
ا.ت: پ.. پس چ.. چرا د.. درو ق.. قفل ک.. کردی؟
که لبمو بوسید همراهیش کردم
بعد هر کاری کردم ازم جدا نمیشد تا اینکه بلاخره جدا شد
ا.ت: واسه ی همین درو فقل کردی
تهیونگ: نه
اون رفت دستشویی لباسمو در آوردم خواستم یونیفرم رو بپوشم که تهیونگ اومد بیرون
خاک بر سرم چرا انقدر زود اومد بیرون الان به چخ میرم
تهیونگ: جووون بیبی چرا لختی
ا.ت: خواستم یونیفرمم رو بپوشم
(نویسنده: ناموسا این بهترین پارتی که نوشتم.)
تهیونگ: بیبی حالا که لختی......
نذاشتم حرفش تموم شه بلند شدمو بوسیدمش
*ویو تهیونگ*
وسط حرف زدن بودم که ا.ت بلند شدو منو بوسید منم همراهیش کردمو محکم بغلش کردم
ا.ت: دیگه از این چیز میزا حرف نزنی
تهیونگ: چشم
در خماری بمانید
جرررررررررر
pt: 6
که یهو پام لیز خورد داشتم میوفتادم که تهیونگ سریع منو گرفت یه سانت با هم فاصله داشتیم
ا.ت: ممنونم
تهیونگ: خواهش میکنم بیبی
ا.ت: راستی ساعت چنده
تهیونگ: ساعت پنج صبح
ا.ت: خوب شد زود بیدار شدیم وگرنه دیر میشد
تهیونگ: واسه چی؟
ا.ت: واسه ی دانشگاه
تهیونگ: راست میگی
ا.ت: مگه تو هم میای دانشگاه؟
تهیونگ: اره منم شاید تو کلاس تو باشم
وااای خدا من خودمو میکشم اگه تو کلاس من باشههههههههههه
نویسنده: از خداتم باشه
ا.ت: من نمیخوا
نویسنده: خاک تو سرت
صبحانمو خوردمو بلند شدم
ا.ت: من برم یونیفرمم رو بپوشم
تهیونگ: منم میام میرم دستشویی
ا.ت: باشه*غر الکی
رفتم بالا تهیونگم دنبالم اومد خندم میومد نمیدونم چرا
رفتم تو اتاق که تهیونگ اومد درو قفل کرد ترسیدم اومد جلوی من ایستاد
ا.ت: چ.... چیکار م... میخوای ب.... بکنی*آروم
تهیونگ: بیبی چرا میترسی نمیخوام ب فاکت بدم
ا.ت: پ.. پس چ.. چرا د.. درو ق.. قفل ک.. کردی؟
که لبمو بوسید همراهیش کردم
بعد هر کاری کردم ازم جدا نمیشد تا اینکه بلاخره جدا شد
ا.ت: واسه ی همین درو فقل کردی
تهیونگ: نه
اون رفت دستشویی لباسمو در آوردم خواستم یونیفرم رو بپوشم که تهیونگ اومد بیرون
خاک بر سرم چرا انقدر زود اومد بیرون الان به چخ میرم
تهیونگ: جووون بیبی چرا لختی
ا.ت: خواستم یونیفرمم رو بپوشم
(نویسنده: ناموسا این بهترین پارتی که نوشتم.)
تهیونگ: بیبی حالا که لختی......
نذاشتم حرفش تموم شه بلند شدمو بوسیدمش
*ویو تهیونگ*
وسط حرف زدن بودم که ا.ت بلند شدو منو بوسید منم همراهیش کردمو محکم بغلش کردم
ا.ت: دیگه از این چیز میزا حرف نزنی
تهیونگ: چشم
در خماری بمانید
جرررررررررر
۳۸.۵k
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.