مرگ بی جسد

«مرگ بی جسد»
«از کولی تا راوی» – روایتی از سلوک درونی انسان از نگاه علی سورنا
بررسی توییت کوتاهی از علی سورنا با مضامینی گسترده
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در تاریخ ۳۱ خرداد ۱۳۹۷، علی سورنا، شاعر و رپر شناخته‌شده‌ی سبک مفهومی رپ فارسی، توییتی منتشر کرد که تنها چند خط بود، اما عمق محتوای آن مخاطب را وارد جهانی پر از نماد، روایت و خودشناسی می‌کرد. این توییت مثل نقشه‌ای‌ست از تحولات درونی انسان: از اسارت در وابستگی‌های دنیا، تا خودآگاهی، مرگ نمادین، و تولد مجدد.

متن توییت:
-----------------------------------------------------
می‌شناسمت "کولی"
سهم من از دنیا یه دستبند بی‌رنگه، که سهم تو از دنیا یعنی دستاتو می‌بنده
می‌شناسمت "سرهنگ"
تو قاتل رقص بادی میون موهات من بودم اونجا وقتی کشیدی شونه
می‌شناسمت "قاضی"
امروز این چکش که اجرای قانون کرد دیروز تو دستام سر کولی رو داغون کرد
-----------------------------------------------------

در ظاهر، توییت از چهار شخصیت صحبت می‌کند: کولی، سرهنگ، قاضی و راوی. اما هر چهار، چهره‌هایی گوناگون از یک شخصیت واحد هستند. این‌ها نقش‌هایی‌ هستند که یک انسان در مسیر خودشناسی و سلوک، یکی پس از دیگری تجربه می‌کند.

کولی نماد انسان وابسته است. کسی که درگیر دلبستگی‌ها و زرق و برق دنیایی‌ست. در توییت، کولی با دستبندی «بی‌رنگ» بازداشت می‌شود. این دستبند، استعاره‌ای‌ست از وابستگی‌های پنهانی که با چشم دیده نمی‌شوند اما انسان را در بند نگه می‌دارند. این مرحله نماد آغاز سفر انسان است، جایی که هنوز خام، آرزومند و متزلزل است.

کولی اما تغییر می‌کند. از وابستگی‌ها دل می‌بُرد، و به سرهنگ تبدیل می‌شود—نمادی از سخت‌گیری، انضباط، و انکار. ولی این دل‌بریدن منجر به رشد معنوی نمی‌شود. او از شور زندگی فاصله می‌گیرد و در رکود فرو می‌رود. سرهنگ، در ظاهر قوی و قاطع است، اما در درون، از رشد بازمانده. او اکنون روحی ندارد که در آن جریان زندگی حرکت کند.

قاضی مرحله‌ی بعدی این تحول است. همان سرهنگی‌ست که از درون دچار تردید شده، به دادگاه وجدان خود رفته، و حالا تصمیم دارد بر گذشته‌اش حکم صادر کند. لحظه‌ای که چکش عدالت فرود می‌آید، لحظه‌ی مرگ نمادین انسان سابق است—مرگی که به معنای تولد هویت جدیدی‌ست. قاضی، یعنی همان انسانی که خویش را قضاوت کرده و پذیرفته است که برای ادامه‌ی زندگی، باید گذشته‌اش را بکُشد.

و در نهایت، راوی ظاهر می‌شود. صدای درونی، آگاهی نهایی، کسی که همه‌ی این مراحل را دیده و روایت می‌کند. او می‌گوید که سرهنگ، همان کولی‌ست؛ قاضی، همان سرهنگ است؛ و او، همان راوی‌ای‌ست که اکنون همه چیز را از بالا می‌بیند. این راوی نه بیرون از داستان، بلکه خود داستان است. او انسان جدیدی‌ست که با مرگ گذشته‌اش متولد شده.

در این توییت کوتاه، سورنا مفاهیم عمیقی از عرفان، روان‌شناسی، و ادبیات را در هم می‌آمیزد. استعاره‌هایی چون «دستبند بی‌رنگ» یا «مو» را به عنوان نمادهای روح، وابستگی و جریان درونی استفاده می‌کند. او نشان می‌دهد که انسان همواره در حال تغییر و رشد است—اگر بخواهد. و این تغییر نه با فرار از دنیا، که با قضاوت صادقانه‌ی خویش آغاز می‌شود.

و حالا، بیایید این توییت را در قالب داستانی کوتاه روایت کنیم:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روایت داستانی: «سفر درون»

او در کوچه‌های غبارگرفته شهر می‌رقصید. کولی بود. آزادی در چشمانش برق می‌زد، اما دستانش با دستبندی بی‌رنگ بسته شده بود. هیچ‌کس آن دستبند را نمی‌دید، اما سنگینی‌اش را بر جانش حس می‌کرد. روزی، صدایی آمد:
«تو بازداشتی، کولی... به جرم وابستگی.»

زمان گذشت. کولی ساکت شد. صدایش را فرو خورد، چشمانش را بست، موهایش را چید. دیگر نرقصید. دیگر رؤیایی نداشت. او حالا سرهنگ بود. در ظاهر منظم و آرام، اما در درونش صدایی می‌پیچید. صدایی شبیه ضربه‌ای به در.
شبی در سکوت، نگاهی در آینه انداخت. موهایی که دیگر نبودند، حالا در ذهنش جولان می‌دادند. و ناگهان خود را پشت میز قضاوت دید. قاضی بود. پرونده‌ای در برابرش باز شد. نام متهم؟ سرهنگ. اتهام؟ قتل روح.

قاضی مکثی کرد. سپس چکش عدالت را بالا برد. صدای ضربه در جانش پیچید. حکم مرگ صادر شد. اما مرگی نه از جنس پایان، بلکه از جنس آغاز.

و حالا، راوی ایستاده بود. به عقب نگاه کرد. به کولی، به سرهنگ، به قاضی. و لبخند زد.
«من همه‌ی آن‌ها بودم... و حالا دیگر نیستم. من متولد شدم، از دل خودم.»

این توییت، داستان ماست—من و تویی که هر روز کولی‌ایم، گاه سرهنگ، گاهی قاضی... و اگر خوش‌شانس باشیم، راوی.
دیدگاه ها (۰)

این اثر،یک مرثیه‌ی خشم‌آلود شهری‌ست که حقیقت در آن به قتل می...

تحلیل شعر (کی با ما زوزه میکشه) از «علی سورنا» بخش نخست........

پایان داستان رنگ هااین پایان آغازی نو استاخرین اثر سه گانه ر...

ادامه داستان رنگ هارنگ هایی که دیگر در کالبدی حبس نیستنداثری...

بررسی شعر «حرکت-ارابه مرگ» از (علی سورنا) ............... شع...

black flower(p,328)

{داستان زندگی یوکو ایوفسکی}☆chapter 1 { world of zerO}☆☆یوکو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط