🍃زندگی متفاوت
🌚فصل دوم
پارت 149
#leoreza
رضا:چرا چرند میبافی کدوم احساسات
میدونستم کلی چرت و پرت میخاد تحویلم بده
تکستی که از قبل به ارسلان داده بودم رو انگار ارسلان دید و برام نوشته بود
ارسلان:من شاید نتونم بهتون برسم محراب داره میرسه بهتون ادمم باهاش هس
دمت گرمی براش تایپ کردم گوشی گداشتم تو جیبم
ساحل:جالبه کدوم احساسات همون کارایی که قبل پانید انجام میدادم برات خوش میگذروندیم
رضا:اره ولی تو رفتی ولی اینو بدون اگه تو بازم میموندی کنارم من پانید پیدا میکردم دوباره براش این زندگی رو میساختم پس لطف کن برو رایان و بیار تا کاری که نباید رو انجام بدم
اسلحه رو از کمرم برداشتم
ساحل:پاشه پس
اسلحه اش رو طرفم گرف
ادامه داد
ساحل:پانید انتخاب کن رایان یا رضا
اسلحه رو خاستم سمتش بگیرم که پانیذ بازوم گرف و فشرد
پانید:رضا لطفن جون خودتو تو خطر نداز
رضا:تو کاریت نباشه برو رایانمون بیار خب
ساحل:بدو پانید
رضا:برو پانید
ساحل:نطرم عوض شد نه رایان و میدم بهت نه رضا رو پانیذ
ماشه رو کشید و صاف خورد وسط سینم و همزمان صدای شلیک اسلحه ی محراب خورد به ساحل درد میکرد ولی تحمل کردم....
#paniz
دستم فشردم به جای زخمیش که صورتش از درد جمع شد ولی چون من نگران حالش نباشم جیکش درنیومد اشکام مسابقه میدادن
پانیذ:وایسا حالت خوب میشه خب الان میریم بیمارستان تحمل کن(گریه)
دستش گداشتم رو دستم
رضا:گریه نکن خوشگلم چیزی نیس
محراب اومد روبه من گف
محراب:بلندش کن بزاریمش تو ماشین
پانید:رایاننن
محراب:فرستادمش خونه بدو
سری تکون دادم محراب از کتفش گرف منم از کمرش گرفتم
نشوندیمش پشت ماشین منم نشستم کنارش
محراب نشست پشت فرمان و با بالاترین سرعت به سمت بیمارستان رف
محراب:پشت شیشه شال هس برش دار بزار رو زخمش بزار خونریزی نکنه
کاری گفتو انجام دادم ولی وقتش گذاشت رو زخمش ناله ای سر داد
که هری دلم ریخت سرم گداشتم رو بازوش
پانید:تحمل کن اگه بری من میدونم با تو رضا (گریه)
رضا:من که هنو نمردم زندم نشستم روبروت(ارو)
سرم بلند کردم بوسه ی ارومی به لبش زدم
پانید:اگه من بگم بمیر نمیمیره چون..
رضا:چون..
پانید:چون ما الان داریم یه خانواده 4 نفری میشیم تو باید بالا سر بچهامون باشی اگه بری حلالت نمیکنم میزارم میرم بچهاتم بدون مامان بمونن
ناله ای از خوشحالی کرد و بوسه ای به موهام زد
رضا:میبینی سال پیش رایان انداختم تو دامنت امسالم یکی انداختم تو دامنت
پانیذ:حیلی بیشعوریی حرف نزن بزار برسیم بیمارستان
پیشونیش تکیه داد به سرم
رضا:ولی اینو بدون حسم میگه این بچه دختره
لبخندی بی جونی زدم که رسیدیم بیمارستان وقتی رسیدیم منتقلش کردن به اتاق عمل...
پارت 149
#leoreza
رضا:چرا چرند میبافی کدوم احساسات
میدونستم کلی چرت و پرت میخاد تحویلم بده
تکستی که از قبل به ارسلان داده بودم رو انگار ارسلان دید و برام نوشته بود
ارسلان:من شاید نتونم بهتون برسم محراب داره میرسه بهتون ادمم باهاش هس
دمت گرمی براش تایپ کردم گوشی گداشتم تو جیبم
ساحل:جالبه کدوم احساسات همون کارایی که قبل پانید انجام میدادم برات خوش میگذروندیم
رضا:اره ولی تو رفتی ولی اینو بدون اگه تو بازم میموندی کنارم من پانید پیدا میکردم دوباره براش این زندگی رو میساختم پس لطف کن برو رایان و بیار تا کاری که نباید رو انجام بدم
اسلحه رو از کمرم برداشتم
ساحل:پاشه پس
اسلحه اش رو طرفم گرف
ادامه داد
ساحل:پانید انتخاب کن رایان یا رضا
اسلحه رو خاستم سمتش بگیرم که پانیذ بازوم گرف و فشرد
پانید:رضا لطفن جون خودتو تو خطر نداز
رضا:تو کاریت نباشه برو رایانمون بیار خب
ساحل:بدو پانید
رضا:برو پانید
ساحل:نطرم عوض شد نه رایان و میدم بهت نه رضا رو پانیذ
ماشه رو کشید و صاف خورد وسط سینم و همزمان صدای شلیک اسلحه ی محراب خورد به ساحل درد میکرد ولی تحمل کردم....
#paniz
دستم فشردم به جای زخمیش که صورتش از درد جمع شد ولی چون من نگران حالش نباشم جیکش درنیومد اشکام مسابقه میدادن
پانیذ:وایسا حالت خوب میشه خب الان میریم بیمارستان تحمل کن(گریه)
دستش گداشتم رو دستم
رضا:گریه نکن خوشگلم چیزی نیس
محراب اومد روبه من گف
محراب:بلندش کن بزاریمش تو ماشین
پانید:رایاننن
محراب:فرستادمش خونه بدو
سری تکون دادم محراب از کتفش گرف منم از کمرش گرفتم
نشوندیمش پشت ماشین منم نشستم کنارش
محراب نشست پشت فرمان و با بالاترین سرعت به سمت بیمارستان رف
محراب:پشت شیشه شال هس برش دار بزار رو زخمش بزار خونریزی نکنه
کاری گفتو انجام دادم ولی وقتش گذاشت رو زخمش ناله ای سر داد
که هری دلم ریخت سرم گداشتم رو بازوش
پانید:تحمل کن اگه بری من میدونم با تو رضا (گریه)
رضا:من که هنو نمردم زندم نشستم روبروت(ارو)
سرم بلند کردم بوسه ی ارومی به لبش زدم
پانید:اگه من بگم بمیر نمیمیره چون..
رضا:چون..
پانید:چون ما الان داریم یه خانواده 4 نفری میشیم تو باید بالا سر بچهامون باشی اگه بری حلالت نمیکنم میزارم میرم بچهاتم بدون مامان بمونن
ناله ای از خوشحالی کرد و بوسه ای به موهام زد
رضا:میبینی سال پیش رایان انداختم تو دامنت امسالم یکی انداختم تو دامنت
پانیذ:حیلی بیشعوریی حرف نزن بزار برسیم بیمارستان
پیشونیش تکیه داد به سرم
رضا:ولی اینو بدون حسم میگه این بچه دختره
لبخندی بی جونی زدم که رسیدیم بیمارستان وقتی رسیدیم منتقلش کردن به اتاق عمل...
۱۴.۰k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.