سنگدل
سنگدل
چپتر * 13 *
ویو لونا
برگشتیم به عمارت،سوار اسانسور شدیم و برگشتیم به اتاق نشیمن
کوک:یه سوپرایز برات دارم...
هنوز دستم رو گرفته بود و من رو دنبال خودش میکشید
لونا؛چ...چه سوپرایزی؟
به اتاق نشیمن رسیدیم،روی مبل نشست و واسه ی خودش یه لیوان ویسکی ریخت
کوک:برو توی اتاقت...روی تخته
لونا:من که نمیدونم اتاقم کجاست...
کوک:وای خدایا...کایلا(اسم رو داد زد)
یه دختری سریع وارد اتاق نشیمن شد،به نظر میرسید اون کایلا باشه
کایلا:جانم قربان...؟
کوک:لونا رو ببر توی اتاقش...
کایلا:بله قربان...از این طرف لطفا خانوم
یه نگاهی به کایلا انداختم،دنبالش رفتم
از چند تا راهرو گذشت و به یه راه پله رسید
لعنت بهش،باید از نقشه واسه ی این خونه استفاده کرد...انقدر بزرگ بود که اگه تنهایی توش قدم میزدم مطمئنا گم میشدم
از راه پله ها بالا رفت و پیچید سمت چپ،هنوز داشتم دنبالش میرفتم
در اتاق اخر راهرو رو باز کرد،توی چارچوب در وایساد
رفتم توی اتاق،درست مثل یه زندان بود،اما زندانی بزرگ واسه ی یه دختر
هیچ پنجره ای وجود نداشت،دیوار هاش از صورتی ملیح و رنگ های روشن بود،یه تخت خیلی بزرگ وسط اتاق بود، روتختی سفید پر از گل های آبی
یه میز ارایش بزرگ گوشه ی اتاق که روش پر از عطر بود،یه باکس بزرگ روی میز بود
یه کمد خیلی بزرگ بود،سفید و شیک
روی تخت دو تا باکس بود
کایلا:خانوم،اگر کاری باهام داشتین فقط صدام کنین
لونا:باشه ممنونم...
رفت بیرون و در رو بست،به تخت نزدیک شدم
در یکی از باکس ها رو باز کردم
چپتر * 13 *
ویو لونا
برگشتیم به عمارت،سوار اسانسور شدیم و برگشتیم به اتاق نشیمن
کوک:یه سوپرایز برات دارم...
هنوز دستم رو گرفته بود و من رو دنبال خودش میکشید
لونا؛چ...چه سوپرایزی؟
به اتاق نشیمن رسیدیم،روی مبل نشست و واسه ی خودش یه لیوان ویسکی ریخت
کوک:برو توی اتاقت...روی تخته
لونا:من که نمیدونم اتاقم کجاست...
کوک:وای خدایا...کایلا(اسم رو داد زد)
یه دختری سریع وارد اتاق نشیمن شد،به نظر میرسید اون کایلا باشه
کایلا:جانم قربان...؟
کوک:لونا رو ببر توی اتاقش...
کایلا:بله قربان...از این طرف لطفا خانوم
یه نگاهی به کایلا انداختم،دنبالش رفتم
از چند تا راهرو گذشت و به یه راه پله رسید
لعنت بهش،باید از نقشه واسه ی این خونه استفاده کرد...انقدر بزرگ بود که اگه تنهایی توش قدم میزدم مطمئنا گم میشدم
از راه پله ها بالا رفت و پیچید سمت چپ،هنوز داشتم دنبالش میرفتم
در اتاق اخر راهرو رو باز کرد،توی چارچوب در وایساد
رفتم توی اتاق،درست مثل یه زندان بود،اما زندانی بزرگ واسه ی یه دختر
هیچ پنجره ای وجود نداشت،دیوار هاش از صورتی ملیح و رنگ های روشن بود،یه تخت خیلی بزرگ وسط اتاق بود، روتختی سفید پر از گل های آبی
یه میز ارایش بزرگ گوشه ی اتاق که روش پر از عطر بود،یه باکس بزرگ روی میز بود
یه کمد خیلی بزرگ بود،سفید و شیک
روی تخت دو تا باکس بود
کایلا:خانوم،اگر کاری باهام داشتین فقط صدام کنین
لونا:باشه ممنونم...
رفت بیرون و در رو بست،به تخت نزدیک شدم
در یکی از باکس ها رو باز کردم
- ۲.۹k
- ۳۱ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط