چند سال دوری

☆چند سال دوری☆

پارت: ۳


☆خیر اون فقط خدمتکار این خوتش عزیزم تو میتونی بری توی اتاق(خشمگین)
_ت... تو الان چی گفتی خدمتکارررر من زنتم اینو توی مغزت فرو کن رفتی که هرزه زیر خوابی رو گرفتی اوردی خونه بعد میگی عزیزمممم(داد)

با عصبانیت هرچی که از دهنم خارج میشد رو گفتم و به این دقت نکردم که چی میگم

☆اها هرزه، هرزه تویی بزار راستش رو بهت بگم من از همون اول هم دوست نداشتم با زور پدر و مادرم باهات بودم میفهمیییی؟(داد)
_که منو دوست نداشتی اره من احمق بودم که پیشت موندم و بهت عشق ورزیدم و این همه ذحمت برای این میز کشیدم که امشب یه شب خوب رو با هم بسازی ولی تو همه چیو خراب کردیییی(داد)
☆همین الان از خونم گمشو بیرونننن(داد)
_گمشم کجا ها حرفتو بزن من احمقم نهه(داد)

که دیدم همه ی وسایل روی میز رو روی زمین ریخت و گلدون هزار تیکه شد بغضم گرفته بود

همه چی داشت تموم میشد همه ی عشقم به باد رفت همش شدم احمقی که عاشقش شدم و دلم رو بهش باختم

که سوزش وحشتناکی رو روی گونم حس کردم اره اون الان بهم سیلی زد نه یه سیلی اروم بلکه

یه سیلی با قدرت که خون دماغ شدم بغضم ترکید این چه زندگی بود همش دروغ بود ارههه

☆همین الان گمشو بیرون تا همین جا دخلت رو نیاوردم و همینجا خاکت نکردم گمشوووو(داد)

با داد های پشت سر همش احساس سر گیجه میکردم ولی با تمام زورم در خونه رو باز کردم

و از خونه اومدم بیرون هوا سرد بود ولی کارتم همراهم بود اون سهمی که پدرم قبل مرگش روی کارتم ریخته بود

الان همراهم بود و میتونستم با اون پول یه خونه کوچیک بگیرم و چند سالی رو زندگی کنم

تا چند روز خونه دوستم موندم تا وقتی که بهم زنگ زدن که خونم رو تونستم اجاره بگیرم

وقتی اون خونه رو دیدم چشمام برق زد یه خونه جمع و جور و خوشگل وسط شهر و با پول اجاره کم

رفتم داخل خونه و تا چند روزی رو به ارومی داخل اون خونه زندگی کردم گاهی با دوستام میرفتیم بیرون

ادامه دارد...