عشق کلاسیک 🤎 ✨
عشق کلاسیک 🤎 ✨
p12
یونگی: حتی قتل ؟
ب/ا : حتی قتل !
ا.ت : بسه دیگه من هنوز هیچی نگفتم بعد شما پدر و پسر دارین نقشه قتل میکشین ؟
ویو ا.ت تو خونه
روز خوبی بود ولی آخرش زید خوب نبود نمیدونم چرا هنوز اون ماجرا یادشونه منی که اون اتفاق برام افتاد داشتم فراموش میکردم چطور اونا هنوز یادشونه
"فلش بک به ماجرا"
امروز روز مهمونی بود نه یک مهمونی عادی بلکه جشن ازدواج بود .ازدواج کی حالا ؟
مین ا.ت و هوان سوجون (بهترین دوست یونگی بعد از کوک)
همه چیز بی نقص بود تا موقعی که این ماجرا به داخل حیاط خونه کشید
همه رفتن بیرون تا برش کیک عروس و داماد آینده رو ببینن وقتی دست تو دست هم گذاشته بدن و داشتن کیک رو برش میزدن هواسشون نبود که آیا کسی سم داخل شراب ها ریخته یانه
بعد از چند دقیقه وقتی کنار هم نشسته بودن سوجون از حال میره طبیب و خبر میکنن
ا.ت : سوجون ! سوجون ! بلند شوووووو!
یونگی : بلند شو ! می خوای دوباره تلاشات برای اینکه قبول کردم با آبجیم باشی ته بکشه ؟! اگه نه پس بلند شووووو
طبیب : ایشون حالشون خوبه ولی فعلا باید بی هوش باشن
سوجون بی هوش بود و خواهر و برادر داخل اتاق خواب
فردی که ظاهرا زن بود وارد اتاق شد و سوجون رو در همون حالت بی هوشی سه ضربه چاقو بهش زد
خواهر و برادر بعد از بیدار شدن آرزو میکردن ای کاش میمردن ولی نمی خوابیدن پدر ا.ت دنبال قاتل گشت و پیداش هم کرد . اون زن مادر دختری بوده که میخواست با سوجون ازدواج کنه
دختر و مادر از پشت هم نرفته بودن دختر از پسر گذشت ولی مادر پسر و کشت چرا ؟ چون فقط ...فقط...بادخترش ازدواج نکرد همین!
یکم بعد معلوم شد اون زن خاله ی پدر ا.ت بوده
یونگی حسابی عصبانی شد میخواست بره همون سه ضربه چاقو رو به خودش برگردونه ولی مادرش جلوش رو گرفت و نتونست این کار و انجام بده
الان همون خانم چشمش دنبال ا.ت هست و میخواد اون با پسرش باشه و یونگی از همین میترسه ...
"پایان فلش بک "
تق تق تق
ا.ت : بیا تو
یونگی : چیکار میکردی
ا.ت : کاری داشتی اومدی؟
یونگی : میدونی چرا میگم دیگه نه
ا.ت : چیو میگی
یونگی: غضیه تو کال...
ا.ت : حرف نزن
یونگی: چی؟
ا.ت : درموردش ...حرف نزن
ادامه دارد ...
p12
یونگی: حتی قتل ؟
ب/ا : حتی قتل !
ا.ت : بسه دیگه من هنوز هیچی نگفتم بعد شما پدر و پسر دارین نقشه قتل میکشین ؟
ویو ا.ت تو خونه
روز خوبی بود ولی آخرش زید خوب نبود نمیدونم چرا هنوز اون ماجرا یادشونه منی که اون اتفاق برام افتاد داشتم فراموش میکردم چطور اونا هنوز یادشونه
"فلش بک به ماجرا"
امروز روز مهمونی بود نه یک مهمونی عادی بلکه جشن ازدواج بود .ازدواج کی حالا ؟
مین ا.ت و هوان سوجون (بهترین دوست یونگی بعد از کوک)
همه چیز بی نقص بود تا موقعی که این ماجرا به داخل حیاط خونه کشید
همه رفتن بیرون تا برش کیک عروس و داماد آینده رو ببینن وقتی دست تو دست هم گذاشته بدن و داشتن کیک رو برش میزدن هواسشون نبود که آیا کسی سم داخل شراب ها ریخته یانه
بعد از چند دقیقه وقتی کنار هم نشسته بودن سوجون از حال میره طبیب و خبر میکنن
ا.ت : سوجون ! سوجون ! بلند شوووووو!
یونگی : بلند شو ! می خوای دوباره تلاشات برای اینکه قبول کردم با آبجیم باشی ته بکشه ؟! اگه نه پس بلند شووووو
طبیب : ایشون حالشون خوبه ولی فعلا باید بی هوش باشن
سوجون بی هوش بود و خواهر و برادر داخل اتاق خواب
فردی که ظاهرا زن بود وارد اتاق شد و سوجون رو در همون حالت بی هوشی سه ضربه چاقو بهش زد
خواهر و برادر بعد از بیدار شدن آرزو میکردن ای کاش میمردن ولی نمی خوابیدن پدر ا.ت دنبال قاتل گشت و پیداش هم کرد . اون زن مادر دختری بوده که میخواست با سوجون ازدواج کنه
دختر و مادر از پشت هم نرفته بودن دختر از پسر گذشت ولی مادر پسر و کشت چرا ؟ چون فقط ...فقط...بادخترش ازدواج نکرد همین!
یکم بعد معلوم شد اون زن خاله ی پدر ا.ت بوده
یونگی حسابی عصبانی شد میخواست بره همون سه ضربه چاقو رو به خودش برگردونه ولی مادرش جلوش رو گرفت و نتونست این کار و انجام بده
الان همون خانم چشمش دنبال ا.ت هست و میخواد اون با پسرش باشه و یونگی از همین میترسه ...
"پایان فلش بک "
تق تق تق
ا.ت : بیا تو
یونگی : چیکار میکردی
ا.ت : کاری داشتی اومدی؟
یونگی : میدونی چرا میگم دیگه نه
ا.ت : چیو میگی
یونگی: غضیه تو کال...
ا.ت : حرف نزن
یونگی: چی؟
ا.ت : درموردش ...حرف نزن
ادامه دارد ...
۱.۱k
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.