عشق کلاسیک
عشق کلاسیک
p11
آیو چون ترسید افتاد روی پاهای یونگی
کوک :فاصله اجتماعی رو رعایت کن گلم
آیو : چشم گلم
کوک : آفرین گلم ... تازه تو ... جناب مین یونگی
یونگی: هوم
کوک :هوم نه بله
یونگی:بله جناب جئون جانگکوک
کوک : با این که دوست جون جونیمی ولی اگه یه تاره موش کم بشه چند قسمتت رو کم میکنم
یونگی : باشه بابا .... راستی ... ا.ت شما دوتا از کی بهم اینقدر نزدیک شدین که دیگه به هم میچسبین ؟
کوک : با منی؟
یونگی : نه خیر با اون دوتام (تهیونگ و ا.ت)
ا.ت : وا ... ما کی بهم چسبیدیم چی میزنی
ته : راست میگه این در حد منم نیست
یونگی : حواسم بهتون هست (ریز کردن چشم)
آیو دیگه بریم داخل من سردم شده
کوک و یونگی هم زمان :سردت شده ؟!
این دوتا یهو کت هاشون رو در آوردن و وقتی می خواستن بندازن رو آیو چشمشون به هم خورد
آیو : عا چیزه ... نیازی به این کارا نیست بیاید بریم داخل فقط
همه رفتن ولی اون دوتا هنوز در همون حالت بودن که یه هویی به خودشون اومدن و سریع کتشون و پوشیدن و رفتن
تو راه
ته : ا.ت
ا.ت :بله
ته : تو من و دوست داری ؟
ا.ت : این دیگه چه سوالیه میپرسی
ته : من نگفتم بگی جملم چطوره گفتم من و دوست داری یا نه
ا.ت : بیبین تهیونگ ما چند ساعتی نمیشه که شروعش کردیم پس عجله نکن
ته : مگه گفتم باهام بخوابی؟؟؟(داد)
ا.ت : آروممم آبرومو بردیییی
ته : ببخشید
ا.ت : آره دوست دارم حالا بریم
ته :چی گفتی ! دوباره بگو میخوام بهتر بشنوم !
ا.ت: هیچی می خواستی گوش کنی
ته : جون من دوباره بگو
ا.ت : بریمممم
یونگی : دوست دارم
آیو : بسه دیگه
یونگی : عاشقتم
آیو : گفتم بسه باعث میشی خجالت بکشم
یونگی: واقعا !
آیو : آره واقعا پس لطفا بس کن
یونگی صورتش و برد جلوی صرت آیو و با اون خنده لثه ای هاش گفت
یونگی: دوست دارم و عاشقتم (جیغغغغغ)
آیو به دستاش زد و گفتم : بسه دیگههه
کوک : من مانده ام تنهای تنهاااا میانه سیل غم هاااا
خلاصه که مهمونی تموم شد و همه داشتن میرفتن
کوک : دیگه باید بری
دوهی (دختر دایی ته) : بعدا میبینمت
کوک : خدافظ
دوهی : خدافظ
یونگی : دوست دارم
آیو : باز شروع کردی
یونگی : نه دارم اعتراف میکنم
آیو : باشه فهمیدیم اعتراف بلدی
یونگی : دیگه باید بری خدافظ
آیو : راست میگی خدافظ
ته : چی میشد پرنس نبودم
ا.ت : خیلی هم خوبه چرا ناشکری می کنی
ته : اگه یه فرد عادی بودم می تونستم تو رو تو خیابون های شهر ببینم و نیازی نبود خودم و تغییر بدم تا کسی من و نشناسه
ا.ت : از این که پیشمی و دوستم داری ممنونم
ته : من هم از تو ممنونم ولی الان دیگه وقت خداحافظیه
ا.ت : باشه خدافظ
ته : بای بای
ادامه دارد ...
p11
آیو چون ترسید افتاد روی پاهای یونگی
کوک :فاصله اجتماعی رو رعایت کن گلم
آیو : چشم گلم
کوک : آفرین گلم ... تازه تو ... جناب مین یونگی
یونگی: هوم
کوک :هوم نه بله
یونگی:بله جناب جئون جانگکوک
کوک : با این که دوست جون جونیمی ولی اگه یه تاره موش کم بشه چند قسمتت رو کم میکنم
یونگی : باشه بابا .... راستی ... ا.ت شما دوتا از کی بهم اینقدر نزدیک شدین که دیگه به هم میچسبین ؟
کوک : با منی؟
یونگی : نه خیر با اون دوتام (تهیونگ و ا.ت)
ا.ت : وا ... ما کی بهم چسبیدیم چی میزنی
ته : راست میگه این در حد منم نیست
یونگی : حواسم بهتون هست (ریز کردن چشم)
آیو دیگه بریم داخل من سردم شده
کوک و یونگی هم زمان :سردت شده ؟!
این دوتا یهو کت هاشون رو در آوردن و وقتی می خواستن بندازن رو آیو چشمشون به هم خورد
آیو : عا چیزه ... نیازی به این کارا نیست بیاید بریم داخل فقط
همه رفتن ولی اون دوتا هنوز در همون حالت بودن که یه هویی به خودشون اومدن و سریع کتشون و پوشیدن و رفتن
تو راه
ته : ا.ت
ا.ت :بله
ته : تو من و دوست داری ؟
ا.ت : این دیگه چه سوالیه میپرسی
ته : من نگفتم بگی جملم چطوره گفتم من و دوست داری یا نه
ا.ت : بیبین تهیونگ ما چند ساعتی نمیشه که شروعش کردیم پس عجله نکن
ته : مگه گفتم باهام بخوابی؟؟؟(داد)
ا.ت : آروممم آبرومو بردیییی
ته : ببخشید
ا.ت : آره دوست دارم حالا بریم
ته :چی گفتی ! دوباره بگو میخوام بهتر بشنوم !
ا.ت: هیچی می خواستی گوش کنی
ته : جون من دوباره بگو
ا.ت : بریمممم
یونگی : دوست دارم
آیو : بسه دیگه
یونگی : عاشقتم
آیو : گفتم بسه باعث میشی خجالت بکشم
یونگی: واقعا !
آیو : آره واقعا پس لطفا بس کن
یونگی صورتش و برد جلوی صرت آیو و با اون خنده لثه ای هاش گفت
یونگی: دوست دارم و عاشقتم (جیغغغغغ)
آیو به دستاش زد و گفتم : بسه دیگههه
کوک : من مانده ام تنهای تنهاااا میانه سیل غم هاااا
خلاصه که مهمونی تموم شد و همه داشتن میرفتن
کوک : دیگه باید بری
دوهی (دختر دایی ته) : بعدا میبینمت
کوک : خدافظ
دوهی : خدافظ
یونگی : دوست دارم
آیو : باز شروع کردی
یونگی : نه دارم اعتراف میکنم
آیو : باشه فهمیدیم اعتراف بلدی
یونگی : دیگه باید بری خدافظ
آیو : راست میگی خدافظ
ته : چی میشد پرنس نبودم
ا.ت : خیلی هم خوبه چرا ناشکری می کنی
ته : اگه یه فرد عادی بودم می تونستم تو رو تو خیابون های شهر ببینم و نیازی نبود خودم و تغییر بدم تا کسی من و نشناسه
ا.ت : از این که پیشمی و دوستم داری ممنونم
ته : من هم از تو ممنونم ولی الان دیگه وقت خداحافظیه
ا.ت : باشه خدافظ
ته : بای بای
ادامه دارد ...
۲.۶k
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.