پارت۱۵:
پارت۱۵:
شروع کردیم بازی کردن .
سومی: یا خدااااااا .
یونجون: وای چته؟
سومی: میترسم.
یونجون: وای چرا؟
سوجون: میخواییم ویجی برد بازی کنیم.
یونجون: چیییییی؟
سومی: ارع😭
نیلیکا: خب من اومدم.
سوجون: ویجی برد از کجا اوردی؟
نیلیکا: هه هه من از اون روز رفتیم تونل وحشت اونجا یه مغازه بود از اونجا گرفتم😅
سومی:😐
سوجون:😐😐
یونجون: 😐😐😐
نیلیکا: اونجوری نگام نکنید . بجاش بیایید بازی کنیم.
همه: باشه
شروع کردیم بازی کردن.
«۱۵ دقیقه بعد»
سومی: من ری.دم تو روحی که میخواد بیاد.
یهو سوجون داد زد.
سوجون: اااااااااااااا
نیلیکا: چته؟😟🤨
سوجون: پشت سر سومی.
یهو همه مون نگاه کردیم با یه فرد نا آشنا روبه رو شدیم و از اونجایی که هیچ کدوممون نمیشناختیمش فرار کردیم تو اتاق.
سومی:وای .... ولی این چی بود؟
یونجون: فکر .... ک...نم روح بود.
یهو یه صدا بود که از آشپزخونه میومد رفتیم دیدیم از پشت موهای بلندی داره برگشت چون چراغ آشپزخونه روشن بود قابل دیدن بود اون......
یونجون: لورا؟
لورا: سلام دوستان.
سوجون: تو اینجا چه گو.هی میخوری؟
لورا: بهتر نیست با یه خانم بهتر صحبت کنی؟
یونجون: تو لیاقت نداری
لورا: من از اون نیلیکا بهترم.
سومی: زهی خیال باطل.
لورا: هه راستی نیلیکا من با جونگکوک رل زدم. اینم نشونه.
یهو یه عکس با کوک نشون داد.
نیلیکا: باور نمیکنم.
لورا گوشیشو روشن کرد و با فردی تماس گرفت اون فرد جواب داد.
کوک: جانم ؟
لورا: عزیزم به این نیلیکا بگو با منی.
کوک: چی نیلیکا؟😳
لورا: ارع چر...
نیلیکا: ازت متنفرم کوک چطور تونستی با من اینکار رو کنی ازت بدم میاد.
کوک: نیل....
با گریه به سمت اتاقم دویدم و شروع کردم گریه کردن.
«سمت سومی و بچه ها»
سومی: گمشو بیرون.
لورا: نمی خوام.
یهو سوجون دستشو گرفت و از خونه پرتش کرد بیرون و درم قفل کرد.
یونجون: این چطوری اومد داخل؟
سومی: نمیدونم.
سوجون: مهم این نیست مهم اینکه نیلیکا چطوره.
شروع کردیم بازی کردن .
سومی: یا خدااااااا .
یونجون: وای چته؟
سومی: میترسم.
یونجون: وای چرا؟
سوجون: میخواییم ویجی برد بازی کنیم.
یونجون: چیییییی؟
سومی: ارع😭
نیلیکا: خب من اومدم.
سوجون: ویجی برد از کجا اوردی؟
نیلیکا: هه هه من از اون روز رفتیم تونل وحشت اونجا یه مغازه بود از اونجا گرفتم😅
سومی:😐
سوجون:😐😐
یونجون: 😐😐😐
نیلیکا: اونجوری نگام نکنید . بجاش بیایید بازی کنیم.
همه: باشه
شروع کردیم بازی کردن.
«۱۵ دقیقه بعد»
سومی: من ری.دم تو روحی که میخواد بیاد.
یهو سوجون داد زد.
سوجون: اااااااااااااا
نیلیکا: چته؟😟🤨
سوجون: پشت سر سومی.
یهو همه مون نگاه کردیم با یه فرد نا آشنا روبه رو شدیم و از اونجایی که هیچ کدوممون نمیشناختیمش فرار کردیم تو اتاق.
سومی:وای .... ولی این چی بود؟
یونجون: فکر .... ک...نم روح بود.
یهو یه صدا بود که از آشپزخونه میومد رفتیم دیدیم از پشت موهای بلندی داره برگشت چون چراغ آشپزخونه روشن بود قابل دیدن بود اون......
یونجون: لورا؟
لورا: سلام دوستان.
سوجون: تو اینجا چه گو.هی میخوری؟
لورا: بهتر نیست با یه خانم بهتر صحبت کنی؟
یونجون: تو لیاقت نداری
لورا: من از اون نیلیکا بهترم.
سومی: زهی خیال باطل.
لورا: هه راستی نیلیکا من با جونگکوک رل زدم. اینم نشونه.
یهو یه عکس با کوک نشون داد.
نیلیکا: باور نمیکنم.
لورا گوشیشو روشن کرد و با فردی تماس گرفت اون فرد جواب داد.
کوک: جانم ؟
لورا: عزیزم به این نیلیکا بگو با منی.
کوک: چی نیلیکا؟😳
لورا: ارع چر...
نیلیکا: ازت متنفرم کوک چطور تونستی با من اینکار رو کنی ازت بدم میاد.
کوک: نیل....
با گریه به سمت اتاقم دویدم و شروع کردم گریه کردن.
«سمت سومی و بچه ها»
سومی: گمشو بیرون.
لورا: نمی خوام.
یهو سوجون دستشو گرفت و از خونه پرتش کرد بیرون و درم قفل کرد.
یونجون: این چطوری اومد داخل؟
سومی: نمیدونم.
سوجون: مهم این نیست مهم اینکه نیلیکا چطوره.
۴.۰k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.