تکپارتی(درخواستی)P2
مرد روبه روت که حالا بخاطر زجر کشیدنت به قهقه افتاده بود لب زد:میتونستم درست بزنم به قلبت بمیری ولی میخوام آخرین نفساتتو تو بغلش بدی!
مرد پس از این حرفش از پنجره مکان به بیرون پریدو فرار کرد و حالا فقط تو بودیو مکان تزئین شده به رنگ خونت!
نباید میخوابیدی پس تمام تلاشتو کردی که چشاتو نبندی ولی بی فایده بود چون این درد حالا تو رو از زانو درآورده و پخش زمینت کرده بود!
آروم اشک میریختی و دستتو رو زخمت فشار میدادی تا جلوی رفتن خون بیشترو بگیری...ولی بی فایده بود چون سوزش گرم خونت از لا به لای دستات رو میتونستی حس کنی..
_ا.تتتتت...ا.تتتتتت تحمللل کن خواهشش میکنم الاننن خودمووو میرسونم!(ضعیف پشت گوشی)!
با شنیدن صدای جونگین که از گوشی چند متری فاصله ات بود لبخندی زدی و سرتو آرون رو زمین گذاشتی و ...
ویو جونگین؛
به سرعت وارد مکان شده و تنها چیزی که دیدم جسم بی جون و خونی تنها عشق زندگیم رو زمین بود تیکه تیکه شدنه قلبمو میتونستم حس کنم ولی...با بغض داخل چشام که مانع دیدم میشد سریع به سمتش رفته رو زانو هام افتاده و اونو داخل آغوشم کشیدم بدنش داشت سرد میشد و خونش هر لحظه زیاد تر میرفت و من نمیتونستم هیچ کاری کنم:)!
جسم بی جون دخترکم رو بیشتر به خودم فشرده و شروع کردم به نوازش موهاش(همراه گریه)..
_ا.تتت نه خواهش میکنم ترکم نکن!ا.تتت هققق ا.تتتت(داد)
+جون..گین؟(آروم و بی جون)
با شنیدن صدای بی جونت سرتو از سینش فاصله داد و به چشات که نیمه باز بود و لبای بی جونت که داشت میخندیت زل زد که با دیدن این صحنه اشکاش شدتر گرفت..
_عشقم...هقق..حرف..هققق..نزن آمبولانس..رو راهه خوب؟فقط.نخواب ا.تت هققق خواهش میکنم!
دست لرزونتو به گونه قشنگ مردت که خیش شده بود رسونده و شروع کردی به نوازش کردنش که زود دستتو گرفت و به لباش نزدیک کردو بدون توقفی شروع کرد به بوسه زدن بهش..
+جونگین؟عش..قم گری..ه نکن...!ما میتونیم..تو زند..گی بعدی...کنار هم..باشیم خوب؟*لبخند زده و ادامه دادی*یادت..باشه...به هم چی گفتیم!
!*دوباره لبخند زده و با بغضی که مخفیاش کرده بودی لب زدی*جونگینم...اشکالی نداره من..بمیرم!تو باید زنده بمونی خوب!
جونگین با همون حالت اشک باریش سری به عنوان نه تکون دادو بهت با پشیمونی زل زد!
+اگه..برای..نجات دادن تو بمیرم...اشکالی نداره!
دوباره لبخندی زدی و دستاتو قفل پشت گردنت مردت کرده و اونو به بغلت کشیدی و همینطور که سعی داشتی بدن لرزون جونگین رو آروم کنی لب زدی:عاشقتم جونگین:)
چشاتو با بغض و لبخند غمناکت بستی و..
مرد پس از این حرفش از پنجره مکان به بیرون پریدو فرار کرد و حالا فقط تو بودیو مکان تزئین شده به رنگ خونت!
نباید میخوابیدی پس تمام تلاشتو کردی که چشاتو نبندی ولی بی فایده بود چون این درد حالا تو رو از زانو درآورده و پخش زمینت کرده بود!
آروم اشک میریختی و دستتو رو زخمت فشار میدادی تا جلوی رفتن خون بیشترو بگیری...ولی بی فایده بود چون سوزش گرم خونت از لا به لای دستات رو میتونستی حس کنی..
_ا.تتتتت...ا.تتتتتت تحمللل کن خواهشش میکنم الاننن خودمووو میرسونم!(ضعیف پشت گوشی)!
با شنیدن صدای جونگین که از گوشی چند متری فاصله ات بود لبخندی زدی و سرتو آرون رو زمین گذاشتی و ...
ویو جونگین؛
به سرعت وارد مکان شده و تنها چیزی که دیدم جسم بی جون و خونی تنها عشق زندگیم رو زمین بود تیکه تیکه شدنه قلبمو میتونستم حس کنم ولی...با بغض داخل چشام که مانع دیدم میشد سریع به سمتش رفته رو زانو هام افتاده و اونو داخل آغوشم کشیدم بدنش داشت سرد میشد و خونش هر لحظه زیاد تر میرفت و من نمیتونستم هیچ کاری کنم:)!
جسم بی جون دخترکم رو بیشتر به خودم فشرده و شروع کردم به نوازش موهاش(همراه گریه)..
_ا.تتت نه خواهش میکنم ترکم نکن!ا.تتت هققق ا.تتتت(داد)
+جون..گین؟(آروم و بی جون)
با شنیدن صدای بی جونت سرتو از سینش فاصله داد و به چشات که نیمه باز بود و لبای بی جونت که داشت میخندیت زل زد که با دیدن این صحنه اشکاش شدتر گرفت..
_عشقم...هقق..حرف..هققق..نزن آمبولانس..رو راهه خوب؟فقط.نخواب ا.تت هققق خواهش میکنم!
دست لرزونتو به گونه قشنگ مردت که خیش شده بود رسونده و شروع کردی به نوازش کردنش که زود دستتو گرفت و به لباش نزدیک کردو بدون توقفی شروع کرد به بوسه زدن بهش..
+جونگین؟عش..قم گری..ه نکن...!ما میتونیم..تو زند..گی بعدی...کنار هم..باشیم خوب؟*لبخند زده و ادامه دادی*یادت..باشه...به هم چی گفتیم!
!*دوباره لبخند زده و با بغضی که مخفیاش کرده بودی لب زدی*جونگینم...اشکالی نداره من..بمیرم!تو باید زنده بمونی خوب!
جونگین با همون حالت اشک باریش سری به عنوان نه تکون دادو بهت با پشیمونی زل زد!
+اگه..برای..نجات دادن تو بمیرم...اشکالی نداره!
دوباره لبخندی زدی و دستاتو قفل پشت گردنت مردت کرده و اونو به بغلت کشیدی و همینطور که سعی داشتی بدن لرزون جونگین رو آروم کنی لب زدی:عاشقتم جونگین:)
چشاتو با بغض و لبخند غمناکت بستی و..
۱۵.۵k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.