پارت 28
پارت 28
ویو تهیونگ
داشتم با مامانم حرف میزدم که یهو صدای شکستن از اتاق اومد سریع رفتم از پله ها بالا داخل اتاق شدم دیدم نیس چشمم به حموم افتاد ک چراغش روشن بود سریع رفتم و درو باز کردم ک یک لحظه احساس کردم قلبم نمیزنه .. یک لحظه حس نبودنش تموم بدنم رو میخ کرده بود ب طرف رفتم با دیدن من میخاست زود دستتش رو ببره که شیشه رو از دستش کشیدم انقدر بی جون بود که راحت از دستش گرفتم ...
تهیونگ: معلوم هست چه غلطی میکنییییی؟! تو مرگو زنگیت همتوی دستای منه دختره احمقق(داد)
زود از وان بیرون آوردمش و لباس تنش کردم دستش رو بانداژ کردم نفس عمیقی کشیدم به خاطر اینکه زخمش عمیق نبود..
تهیونگ: یک بار دیگهمچین کاره احمقانه ایی انجام بدیی .. کاری میکنم تا آخر عمرت آرزوی مرگ کنی فهمیدیی (داد)
با حرفی که زد ی لحظه قلبم مچاله شد..
مینا: مگه همین الان آرزوی مرگ نمیکنم؟!
به چشماش نگاه کردم برای اولین بار داغون بود .. اونم توسط کسی که عاشقانه میپرسید ..
#اصکی_ممنوع
#لایک
#کامتتتتت
ویو تهیونگ
داشتم با مامانم حرف میزدم که یهو صدای شکستن از اتاق اومد سریع رفتم از پله ها بالا داخل اتاق شدم دیدم نیس چشمم به حموم افتاد ک چراغش روشن بود سریع رفتم و درو باز کردم ک یک لحظه احساس کردم قلبم نمیزنه .. یک لحظه حس نبودنش تموم بدنم رو میخ کرده بود ب طرف رفتم با دیدن من میخاست زود دستتش رو ببره که شیشه رو از دستش کشیدم انقدر بی جون بود که راحت از دستش گرفتم ...
تهیونگ: معلوم هست چه غلطی میکنییییی؟! تو مرگو زنگیت همتوی دستای منه دختره احمقق(داد)
زود از وان بیرون آوردمش و لباس تنش کردم دستش رو بانداژ کردم نفس عمیقی کشیدم به خاطر اینکه زخمش عمیق نبود..
تهیونگ: یک بار دیگهمچین کاره احمقانه ایی انجام بدیی .. کاری میکنم تا آخر عمرت آرزوی مرگ کنی فهمیدیی (داد)
با حرفی که زد ی لحظه قلبم مچاله شد..
مینا: مگه همین الان آرزوی مرگ نمیکنم؟!
به چشماش نگاه کردم برای اولین بار داغون بود .. اونم توسط کسی که عاشقانه میپرسید ..
#اصکی_ممنوع
#لایک
#کامتتتتت
۹.۴k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.