پارت201
#پارت201
اخمی کردم: چیه؟!
به خودش اومد عصبی گفت: یعنی چی ؟ اگه تو میخوای بقیه عمرت رو تو زندان باشی من مشکلی ندارم ولی من میخوام زندگی کنم و بمیرمم زندان ندارم
زیر لب غریدم: کاریه که کردی و منو تو مقصر اصلی هستیم اون پسر هم ما وارد این ماجرا کردیم!
پوزخندی زد: ولی اون کار اصلی رو کرد و بکارت مهسا رو از بین برد!
با شنیدن حرفش دستامو مشت کردم لعنت بهت آرش!
حسام: نمیدونم ولی کم کم داریم به اخر ماجرا نزدیک میشم!
ابرویی بالا انداخت: اگه آرش چیزی رو بخاطر نیاره به اخر ماجرا نزدیک نمیشم!
مشکوک پرسیدم:یعنی چی؟!
لبخند شیطانی زد و ادامه داد: خب گوش کن...
(مهسا)
نگاهی به اطراف انداختم که آرش رو اخر کافه دیدم سرشو بیین دستاش گرفته بود و تو فکر بود
آروم بهش نزدیک شدم و صندلی رو عقب کشیدم با صدای صندلی به خودش اومد سرشو رو بلند کرد با دیدنم لبخندی زد.
آرش:سلام خوش اومدی!
متقابلا لبخندی زدم: سلام ممنون
رو صندلی نشستم نگاه شو تو چشمام:
بهتری؟!
لبخند غمگینی زدم: مجبورم خوب باشم!
آرش: اره مجبوری باید قوی باشی اینو بدون هیچ کس ارزش نداره که براش ناراحت باشی!
لبخندی زدم و هیچی نگفتم که شیطون ادامه داد: من مدلینگه افسرده نمیخواما مدل من باید شیطون و جذاب باشه دقیقا مثله دیشب...
ابرویی بالا انداختم: مگه دیشب شیطون بودم؟!
چشمکی زد و بدون اینکه جوابمو بده دستشو بلند کرد و گارسون رو صدا زد...
منم رفتم تو فکر رفتار دیشبم با یادآوری...
اخمی کردم: چیه؟!
به خودش اومد عصبی گفت: یعنی چی ؟ اگه تو میخوای بقیه عمرت رو تو زندان باشی من مشکلی ندارم ولی من میخوام زندگی کنم و بمیرمم زندان ندارم
زیر لب غریدم: کاریه که کردی و منو تو مقصر اصلی هستیم اون پسر هم ما وارد این ماجرا کردیم!
پوزخندی زد: ولی اون کار اصلی رو کرد و بکارت مهسا رو از بین برد!
با شنیدن حرفش دستامو مشت کردم لعنت بهت آرش!
حسام: نمیدونم ولی کم کم داریم به اخر ماجرا نزدیک میشم!
ابرویی بالا انداخت: اگه آرش چیزی رو بخاطر نیاره به اخر ماجرا نزدیک نمیشم!
مشکوک پرسیدم:یعنی چی؟!
لبخند شیطانی زد و ادامه داد: خب گوش کن...
(مهسا)
نگاهی به اطراف انداختم که آرش رو اخر کافه دیدم سرشو بیین دستاش گرفته بود و تو فکر بود
آروم بهش نزدیک شدم و صندلی رو عقب کشیدم با صدای صندلی به خودش اومد سرشو رو بلند کرد با دیدنم لبخندی زد.
آرش:سلام خوش اومدی!
متقابلا لبخندی زدم: سلام ممنون
رو صندلی نشستم نگاه شو تو چشمام:
بهتری؟!
لبخند غمگینی زدم: مجبورم خوب باشم!
آرش: اره مجبوری باید قوی باشی اینو بدون هیچ کس ارزش نداره که براش ناراحت باشی!
لبخندی زدم و هیچی نگفتم که شیطون ادامه داد: من مدلینگه افسرده نمیخواما مدل من باید شیطون و جذاب باشه دقیقا مثله دیشب...
ابرویی بالا انداختم: مگه دیشب شیطون بودم؟!
چشمکی زد و بدون اینکه جوابمو بده دستشو بلند کرد و گارسون رو صدا زد...
منم رفتم تو فکر رفتار دیشبم با یادآوری...
۱۳.۲k
۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.