پارت200
#پارت200
گفت مهسا رو میفرسته کیفشو بهش بده، اون لحظه تو پوست خودم نمیگنجیدم حتی مشکل من آرش بود چون میدونستم پسر با ایمانیه و بخاطر وجدانشم که شده میره همه چی رو میگه
بالاخره رفتم از حیاط مشروب رو آوردم که وسط اتاق یادم افتاد یک ماه پیش یکی از دوستام یه دارویی داد پیش خودم نگه دارمش و گفته بود این دارو ممنوعه ست و حافظه رو پاک میکنه راستش نمیدونم از کجا آورده بود و از کجا گرفته بود
فقط اینو میدونم که کار ساز بود تا اینکه ریختم تو مشروبش و آوردم و حتی نذاشتم توام بهش لب بزنی
اون آرش خرم همشو خورد، تا اینکه مهسا اومد و... البته اینم بگم آرش زمانی که از ما خدافظی کرد کل حافظه ش سر جاش بود
وقتی خوابید و صبح بیدار شد کل اتفاقات از سرش پریده بود...
متعجب ابرویی بالا انداختم: عجب! اسم دارو نمیدونی؟!
شونه ایی بالا انداخت:نه باو... اسمش خیلی سخت بود و اینکه اصلا تو ایران هم از اون دارو نیست نمیدونم اون از کجا آورده بود..
متفکر گفتم: غلط کنم آرش با دیدن مهسا یه چیزی یادش اومده!
ترسیده گفت: غیر ممکنه، دوستم گفت کلا حافظه اون شبشو پاک کرده!
به جلو خم شدم: گوه نخور چنین دارویی نیست شاید حافظه شو پاک کرده باشه ولی مطمئن باش با دیدن مهسا داره یه چیزی یادش میاد..
سرشو زیر انداخت: خب ما باید یه کاری کنیم!
نفسمو بیرون دادم:متاسفانه اینبار نمیتونیم کاری کنیم، تا حالا جون سالم به در بردیم ولی این دفعه از این خبرا نیست کاری که کردیم باید پای لرزشم وایستیم...
با تموم شدن حرفم سرشو بلند کرد و با چشمای گرد شده نگاهم کرد
گفت مهسا رو میفرسته کیفشو بهش بده، اون لحظه تو پوست خودم نمیگنجیدم حتی مشکل من آرش بود چون میدونستم پسر با ایمانیه و بخاطر وجدانشم که شده میره همه چی رو میگه
بالاخره رفتم از حیاط مشروب رو آوردم که وسط اتاق یادم افتاد یک ماه پیش یکی از دوستام یه دارویی داد پیش خودم نگه دارمش و گفته بود این دارو ممنوعه ست و حافظه رو پاک میکنه راستش نمیدونم از کجا آورده بود و از کجا گرفته بود
فقط اینو میدونم که کار ساز بود تا اینکه ریختم تو مشروبش و آوردم و حتی نذاشتم توام بهش لب بزنی
اون آرش خرم همشو خورد، تا اینکه مهسا اومد و... البته اینم بگم آرش زمانی که از ما خدافظی کرد کل حافظه ش سر جاش بود
وقتی خوابید و صبح بیدار شد کل اتفاقات از سرش پریده بود...
متعجب ابرویی بالا انداختم: عجب! اسم دارو نمیدونی؟!
شونه ایی بالا انداخت:نه باو... اسمش خیلی سخت بود و اینکه اصلا تو ایران هم از اون دارو نیست نمیدونم اون از کجا آورده بود..
متفکر گفتم: غلط کنم آرش با دیدن مهسا یه چیزی یادش اومده!
ترسیده گفت: غیر ممکنه، دوستم گفت کلا حافظه اون شبشو پاک کرده!
به جلو خم شدم: گوه نخور چنین دارویی نیست شاید حافظه شو پاک کرده باشه ولی مطمئن باش با دیدن مهسا داره یه چیزی یادش میاد..
سرشو زیر انداخت: خب ما باید یه کاری کنیم!
نفسمو بیرون دادم:متاسفانه اینبار نمیتونیم کاری کنیم، تا حالا جون سالم به در بردیم ولی این دفعه از این خبرا نیست کاری که کردیم باید پای لرزشم وایستیم...
با تموم شدن حرفم سرشو بلند کرد و با چشمای گرد شده نگاهم کرد
۲.۷k
۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.