part⁴⁹
part⁴⁹
³⁰min later
بعد از اینکه لباس مورد نظرم رو انتخاب کردم گذاشتم رو تخت خواب و به ساعت نگاهی انداختم،کش و قوسی به بدنم دادم و رفتم طبقه پایین و به اطراف نگاهی انداختم
+خوبه...همه چی آماده ست*لبخند کوتاه
بعد از انجام کارای سطحی اما مهم رفتم طبقه بالا و جلوی در اتاق ته ایستادم نفس عمیقی کشیدم، در زدم و رفتم تو
بعد از نگاه کردن به اطراف متوجه ته شدم که رو مبل با حوله تن بوش نشسته و خماره
+ته؟
چیزی نمیگفت،متوجه اتفاقی که افتاده بود شدم و سری تکون دادم. به سمت کمد رفتم ،در کمد باز کردم و به لباسا نگاه انداختم
+آم...
_کلاسیک*آروم و بم
باشه ی آرومی گفتم و چند دست لباس بیرون آوردم و گذاشتم رو تخت و داشتم فک میکردم کدوم بهتره اما با حس نفس های داغ ته که به گردنم میخورد کمی هول کردم و با سرعت برگشتم سمتش این کی اینقدر نزدیک شد؟
+خودت کدوم رو میپسندی؟*یکم هول و با خنده فیک
بدون گفتن چیزی به اونی که میخواست اشاره کرد
لباس رو برداشتم و بهش کمک کردم تنش کنه ،حوله رو دراورد.(دستتهشکستهبودبرایهمینبهکمکنیازداشت)به بدنش خیره بودم،یک زمانی علاوه بر بدنش ....من صاحب فکر و ذکرش بودم اما الان ؟ حتی یادش نمیاد من کیم خنده ی تلخی زدم و لباساش رو تنش کردم به سمت دراور رفت و در عطر blue chanel رو باز کرد و مقداری به تنش زد
_تو میتونستی به جای طراحی لباس شغل بهتری پیدا کنی...نگاه های سنگین و هیزی داری*پوزخند
متوجه منظورش نبودم چون تنها کاری که میکردم دید زدنش بود اما به خودم اومدم و پوکر نگاهش کردم:+مرسی از نصحیتت
از اتاقش اومدم بیرون و به سمت اتاقم رفتم تا آماده شم اما یک چیزی نظرم رو به شدت جلب کرد
+کی ¹⁰⁰دلاری رو از تو قاب برداشته؟*بلند
به سمت قاب رفتم و عصبی اطراف رو نگاه میکردم
خدمتکار سریع اومد بالا:مشکلی پیش اومده خانم؟
+¹⁰⁰دلاری کجاست؟
خدمتکار:نمیدونم خانم تا صبح که همین جا بود*نگران(چونمیدوسنت¹⁰⁰دلاریبرایاتارزشزیادیداشت)
+یعنی چی ؟ من برای چی بهتون پول میدم؟*عصبی و بلند
_اینقدر داد و بیداد نکن من برداشتم!
با عصبانیت به منشأ صدا نگاه انداختم :تو به چه حقی برداش....
_چیزی سفارش داده بودم اما کیف پولم رو گم کرده بودم برای همین اونو برداشتم حالا مگه چی شده یک ¹⁰⁰دلاری بود دیگه حتی یک بیستم ثروتت هم نمیشه!*جدی
از عصبانیت نمیدونستم چی بگم و برای همین تنها،، به رفتن تو اتاق اکتفا کردم و محکم درو بستم
اتمام ویو ات
ویو ته
وارد اتاق شدم و ¹⁰⁰دلاری رو گذاشتم لای کتابی که رو پاتختی بود
_تو فک کن من اینو بدم به پستچی؟*پوزخند
_فقط به صاحب اصلیش برگردوندم*لبخند
_زندگیم رو به این ¹⁰⁰دلاری مدیونم....
(شبچلهتونمبارک`~`)
³⁰min later
بعد از اینکه لباس مورد نظرم رو انتخاب کردم گذاشتم رو تخت خواب و به ساعت نگاهی انداختم،کش و قوسی به بدنم دادم و رفتم طبقه پایین و به اطراف نگاهی انداختم
+خوبه...همه چی آماده ست*لبخند کوتاه
بعد از انجام کارای سطحی اما مهم رفتم طبقه بالا و جلوی در اتاق ته ایستادم نفس عمیقی کشیدم، در زدم و رفتم تو
بعد از نگاه کردن به اطراف متوجه ته شدم که رو مبل با حوله تن بوش نشسته و خماره
+ته؟
چیزی نمیگفت،متوجه اتفاقی که افتاده بود شدم و سری تکون دادم. به سمت کمد رفتم ،در کمد باز کردم و به لباسا نگاه انداختم
+آم...
_کلاسیک*آروم و بم
باشه ی آرومی گفتم و چند دست لباس بیرون آوردم و گذاشتم رو تخت و داشتم فک میکردم کدوم بهتره اما با حس نفس های داغ ته که به گردنم میخورد کمی هول کردم و با سرعت برگشتم سمتش این کی اینقدر نزدیک شد؟
+خودت کدوم رو میپسندی؟*یکم هول و با خنده فیک
بدون گفتن چیزی به اونی که میخواست اشاره کرد
لباس رو برداشتم و بهش کمک کردم تنش کنه ،حوله رو دراورد.(دستتهشکستهبودبرایهمینبهکمکنیازداشت)به بدنش خیره بودم،یک زمانی علاوه بر بدنش ....من صاحب فکر و ذکرش بودم اما الان ؟ حتی یادش نمیاد من کیم خنده ی تلخی زدم و لباساش رو تنش کردم به سمت دراور رفت و در عطر blue chanel رو باز کرد و مقداری به تنش زد
_تو میتونستی به جای طراحی لباس شغل بهتری پیدا کنی...نگاه های سنگین و هیزی داری*پوزخند
متوجه منظورش نبودم چون تنها کاری که میکردم دید زدنش بود اما به خودم اومدم و پوکر نگاهش کردم:+مرسی از نصحیتت
از اتاقش اومدم بیرون و به سمت اتاقم رفتم تا آماده شم اما یک چیزی نظرم رو به شدت جلب کرد
+کی ¹⁰⁰دلاری رو از تو قاب برداشته؟*بلند
به سمت قاب رفتم و عصبی اطراف رو نگاه میکردم
خدمتکار سریع اومد بالا:مشکلی پیش اومده خانم؟
+¹⁰⁰دلاری کجاست؟
خدمتکار:نمیدونم خانم تا صبح که همین جا بود*نگران(چونمیدوسنت¹⁰⁰دلاریبرایاتارزشزیادیداشت)
+یعنی چی ؟ من برای چی بهتون پول میدم؟*عصبی و بلند
_اینقدر داد و بیداد نکن من برداشتم!
با عصبانیت به منشأ صدا نگاه انداختم :تو به چه حقی برداش....
_چیزی سفارش داده بودم اما کیف پولم رو گم کرده بودم برای همین اونو برداشتم حالا مگه چی شده یک ¹⁰⁰دلاری بود دیگه حتی یک بیستم ثروتت هم نمیشه!*جدی
از عصبانیت نمیدونستم چی بگم و برای همین تنها،، به رفتن تو اتاق اکتفا کردم و محکم درو بستم
اتمام ویو ات
ویو ته
وارد اتاق شدم و ¹⁰⁰دلاری رو گذاشتم لای کتابی که رو پاتختی بود
_تو فک کن من اینو بدم به پستچی؟*پوزخند
_فقط به صاحب اصلیش برگردوندم*لبخند
_زندگیم رو به این ¹⁰⁰دلاری مدیونم....
(شبچلهتونمبارک`~`)
۱۱.۴k
۳۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.