رمان ماهک پارت 156
#رمان_ماهک #پارت_156
اما خوابم نبرد و با صدای ارش چشمامو باز کردم که میگفت لباست رو عوض کن سرما میخوری...
لجوجانه چشمام رو روی هم فشار دادم و گفتم سرما نمی خورم آرش بذار بخوابم اون هم تهدید وارانه گفت اگر بلند نشی مجبورم خودم لباستو عوض کنم...
مطمعن بودم که ارش از پای سیستمش بلند نمیشه برای همین باشه سرسری گفتم و ساعدمو روی چشمام گزاشتم.
با اصابت دست سردش به شکمم چشام رو تا جایی که میشد باز کردم و سیخ روی تخت نشستم.
اون هم ریلکس بهم نگاهی انداخت و بایه حرکت لباسم رو از تنم بیرون اورد جیغی کشیدم و دستمو جلوی تنم گرفتم.
خونسرد تر از همیشه دستشو پشتم برد و لباس زیرم رو باز کرد سفت چسبیدمش و گفتم اااارشششش جان مرسی دیگه خودم میتونم بپوشم.
از جاش بلند شد و گفت باشه پس همینقدر که مثل لبو سرخ شدی واست بسته و از اتاق بیرون رفت.
از جام بلند شدم و تصمیم گرفتم منم یکم اذیتش کنم واسه همین به سمت کمد رفتم و تاپ جدیدی که باهم خریده بودیم رو به همرای دامن موتاه مشکی تنم کردم.
موهامو باز ریختم دورم و تا بیاد الکی خودمو مشغول کردم.
وقتی اومد داخل داشت میگفت که امتحان بعدیت چیه و خوندی یا نه که یه لحظه چشمش افتاد بهم و ساکت موند.
خیره بم نگاه میکرد که لبخند شیطونی زدم و انگار فهمید از عمد اینارو تنم کرد چون سری تکون داد و به سمتم اومد با هر یه قدمی که بم نزدیک میشد من یک قدم عقب تر میرفتم.
تا جایی اومد نزدیک که افتادم روی تخت و اون هم نامردی نکرد و اومد روی تخت و خیمه زد روم.
سعی کردم موضع مو حفظ کنم و نخندم و نکته ی جالبش این بود که دیگه ازش نمیترسیدم چون اطمینان داشتم که تا وقتی که خودم نخوام اتفاقی بینمون نمیفته و ارش کاری باهام نمیکنه.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
اما خوابم نبرد و با صدای ارش چشمامو باز کردم که میگفت لباست رو عوض کن سرما میخوری...
لجوجانه چشمام رو روی هم فشار دادم و گفتم سرما نمی خورم آرش بذار بخوابم اون هم تهدید وارانه گفت اگر بلند نشی مجبورم خودم لباستو عوض کنم...
مطمعن بودم که ارش از پای سیستمش بلند نمیشه برای همین باشه سرسری گفتم و ساعدمو روی چشمام گزاشتم.
با اصابت دست سردش به شکمم چشام رو تا جایی که میشد باز کردم و سیخ روی تخت نشستم.
اون هم ریلکس بهم نگاهی انداخت و بایه حرکت لباسم رو از تنم بیرون اورد جیغی کشیدم و دستمو جلوی تنم گرفتم.
خونسرد تر از همیشه دستشو پشتم برد و لباس زیرم رو باز کرد سفت چسبیدمش و گفتم اااارشششش جان مرسی دیگه خودم میتونم بپوشم.
از جاش بلند شد و گفت باشه پس همینقدر که مثل لبو سرخ شدی واست بسته و از اتاق بیرون رفت.
از جام بلند شدم و تصمیم گرفتم منم یکم اذیتش کنم واسه همین به سمت کمد رفتم و تاپ جدیدی که باهم خریده بودیم رو به همرای دامن موتاه مشکی تنم کردم.
موهامو باز ریختم دورم و تا بیاد الکی خودمو مشغول کردم.
وقتی اومد داخل داشت میگفت که امتحان بعدیت چیه و خوندی یا نه که یه لحظه چشمش افتاد بهم و ساکت موند.
خیره بم نگاه میکرد که لبخند شیطونی زدم و انگار فهمید از عمد اینارو تنم کرد چون سری تکون داد و به سمتم اومد با هر یه قدمی که بم نزدیک میشد من یک قدم عقب تر میرفتم.
تا جایی اومد نزدیک که افتادم روی تخت و اون هم نامردی نکرد و اومد روی تخت و خیمه زد روم.
سعی کردم موضع مو حفظ کنم و نخندم و نکته ی جالبش این بود که دیگه ازش نمیترسیدم چون اطمینان داشتم که تا وقتی که خودم نخوام اتفاقی بینمون نمیفته و ارش کاری باهام نمیکنه.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۴۵.۵k
۲۱ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.