رمانماهک پارت

#رمان_ماهک #پارت_155
روز بعد که از خواب بیدار شدم کتاب دینی مو برداشتم به سمت اتاق مطالعه رفتم و یک ساعتی دینی خوندم.

به آشپزخونه رفتم سلامی به سمیرا خانم کردم و یک لیوان شیر برای خودم ریختم و به همراه یک قطعه کیک به اتاق مطالعه بردم.

تا ظهر همونجا دینی خوندم چون فرداش امتحان دینی داشتم ناهارم رو که خوردم مجدداً به اتاق برگشتمو شروع کردم به خوندن...

خوشبختانه درست وقتی که همه درس ها رو خوندم آرش رسید خونه با ذوق از اتاق خارج شدم.

سریع از پله ها پایین اومدم و همزمان با وارد شدن آرش به داخل ساختمان به سمتش دویدم و خودمو انداختم توی بغلش...

اون هم بلند خندید و در حالیکه توی بغلش گرفته بودم چندبار چرخوندم و وقتی که گذاشتم زمین...

سرم گیج می رفت و حس می کردم سالن دور سرم در حال چرخیدن هس دستشو گرفتم و چشمامو محکم روی هم فشار دادم.

بعد از این که همه جا ثابت شد کیفش رو برداشتم و رفتم تو اتاق خواب و از همون بالا گفتم ارش داری میای لطفا یه لیوان اب هم برای من بیار.

بعد از چند لحظه آرش هم اومد و لیوان آب رو دستم داد و منم همون طور که روی تخت دراز کشیده بودم مشغول خوردن شدم که یهو لیوان از توی دستم سر خورد و تمام محتویات داخلش خالی شد روم.

جیغ بلندی کشیدم که آرش به سمتم اومد لیوان رو برداشت و روی میز کنار تخت گذاشت و خندید و گفت حقته و مجدداً نشست پشت میز و سرش رو توی لپ‌تاپ فرو برد.

هرچی با خودم محاسبه کردم حوصله من شد لباسم رو عوض کنم برای همین هر دوتا دستمو زیر سرم گذاشتمو چشمامو بستم و با همون لباس خیس سعی کردم بخوابم...

〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
دیدگاه ها (۲)

#رمان_ماهک #پارت_156اما خوابم نبرد و با صدای ارش چشمامو باز ...

#رمان_ماهک #پارت_157همونطوری که سعی میکردم نخندم بهش نگاه می...

#رمان_ماهک #پارت_154محکم گونش رو بوسیدم و گفتم عالی بود همون...

#رمان_ماهک #پارت_153من هم متقابلا پوزخندی زدم و گفتم اگر مشک...

آن سوی آینه P35در رو باز کردیم که یهو جونگ کوک افتاد (ویو ا....

Part ¹²⁵ا.ت ویو:بین زمین و آسمون بودیم..دورتا دورمون سیاهی م...

#why_himpart:82,صبح شده بود دیشب از فکر اینکه چطوری بخوام دا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط