پارت 35
پارت 35
بعد از چند دقیقه که سرش رو ماساژ دادم نفس هاش منظم شدن .. که فهمیدم خابیده اروم دستمو کشیدم و خاستم از اتاق خارج بشم که چشمم به گوشی تهیونگافتاد .. شاید این بهترین فرصت باشه که صداشو بشنوم دلم براش تنگشده .. گوشی رو آروم برداشتم و رفتم سمت حیاط وگوشی رو باز کردم وشمارشوگرفتم چن بار بوق خورد نا امید میخاستم قطح کنم که صدای خاب آلوده مامان از گوشی اومد ...
مینا: الو مامانن .. الهی قربونت بشمم
مامان مینا: مینا دخترم کجایی تو میدونی چقدر دلم برات تنگ شده
مینا: میدونم مامان منم همینطور .. مامان .. ح..حالت چطوره ( گریه)
مامان مینا: خوبم .. دکترا رسیدگی میکنن .. مادر چقدر خوب شد که صداتوشنیدم کی برمیگردی از سفر کاریت ؟! گوشیت کجاس که خاموشه؟!
مینا: مامان .. وقتی برگشتمبهت همه چیو توضیح میدم خوب الان وقت ندارم ... فعلا سفر کاریم طول میکشه تو نگران من نباش باش..
مامان مینا: مادر خاب بد دیدم ازت حالت چطوره؟ روبه راهی خودت؟!
مینا: (به مامانم انگار وحی شده بود که چه حال و روزی دارم نمیخام نگرانش کنم و باعث بشم حالش بد شه ) خوبم مادر خوبم .. مامان من دیگ باید برم باش ..
«که صدای تهیونگ اومد..»
مامان مینا: باش دخترممواظب خودت باش خدافظ
مینا: خدافظ مامان.. ( گوشی روقطع کردم دلم چقدر هواشو کرده .. همین که برگشتم با چهره اعصبانی تهیونگمواجع شدم رنگم پرید و آب دهنمو به سختی قورت دادمم و فاتحه خودمو خوندم..
لایکوکامنت یادتون نرعهههه...❤
بعد از چند دقیقه که سرش رو ماساژ دادم نفس هاش منظم شدن .. که فهمیدم خابیده اروم دستمو کشیدم و خاستم از اتاق خارج بشم که چشمم به گوشی تهیونگافتاد .. شاید این بهترین فرصت باشه که صداشو بشنوم دلم براش تنگشده .. گوشی رو آروم برداشتم و رفتم سمت حیاط وگوشی رو باز کردم وشمارشوگرفتم چن بار بوق خورد نا امید میخاستم قطح کنم که صدای خاب آلوده مامان از گوشی اومد ...
مینا: الو مامانن .. الهی قربونت بشمم
مامان مینا: مینا دخترم کجایی تو میدونی چقدر دلم برات تنگ شده
مینا: میدونم مامان منم همینطور .. مامان .. ح..حالت چطوره ( گریه)
مامان مینا: خوبم .. دکترا رسیدگی میکنن .. مادر چقدر خوب شد که صداتوشنیدم کی برمیگردی از سفر کاریت ؟! گوشیت کجاس که خاموشه؟!
مینا: مامان .. وقتی برگشتمبهت همه چیو توضیح میدم خوب الان وقت ندارم ... فعلا سفر کاریم طول میکشه تو نگران من نباش باش..
مامان مینا: مادر خاب بد دیدم ازت حالت چطوره؟ روبه راهی خودت؟!
مینا: (به مامانم انگار وحی شده بود که چه حال و روزی دارم نمیخام نگرانش کنم و باعث بشم حالش بد شه ) خوبم مادر خوبم .. مامان من دیگ باید برم باش ..
«که صدای تهیونگ اومد..»
مامان مینا: باش دخترممواظب خودت باش خدافظ
مینا: خدافظ مامان.. ( گوشی روقطع کردم دلم چقدر هواشو کرده .. همین که برگشتم با چهره اعصبانی تهیونگمواجع شدم رنگم پرید و آب دهنمو به سختی قورت دادمم و فاتحه خودمو خوندم..
لایکوکامنت یادتون نرعهههه...❤
۱۰.۱k
۱۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.