پارت

پارت 36

مینا : خدافظ مامان.. ( گوشی رو قطع کردم دلم چقدر هواشو کرده .. همین که برگشتم با چهره اعصبانی تهیونگ مواجع شدم رنگم پرید و آب دهنمو به سختی قورت دادمم و فاتحه خودمو خوندمم ... با اخمای درهم به سمتم حمله ور شد و از گردنم گرفت کوبیدم به دیوار از درد یهویش ناله ریزی کردم و صورتم جمع شد...

تهیونگ: بهت چی گفتمم هااان ؟! (داد) حالا توعه هرزه حرفای منو زیر پا میزاریییییی (عربده)

مینا:ته.. دا..رم ...خفه ...میشمم

(تهیونگ ولش کرد و مینا به سرفه کردن افتاد ..)

ته: حالا بجایی رسیدی رو حرف من حرف میزنییی ... بهت نشون میدم دیگ همچین غلطا نکنی (دستشو گرفت و کشان کشان برد تو اتاق کارش..)

مینا : تهیونگ غلط کردم لطفاا(گریه)

تهیونگ: هنوز مونده به غلط کردن بیوفتی

مینا:( دیدم کل کل کردن باعاش فایده نداره ..‌ بی طرف رفت سمت کمدش و ی شلاق نازک آورد وقتی اون شلاق رو دیدم ب یاد گذشتم افتادم که پدرم چقدر منو میزد و اذیت میکرد ناخاسته ظربان قلبم رفت بالا و نفس کشیدن یادم رفت هر چقدر به سینم میکوبیدم تا نفس بکشم نمیتونستم انگار ازراعیل همون لحظه قلبمو گرفته بود دستش و فشار میداد ... تهیونگ بی توجه اومد سمت من و به واکنش من که نمیتونستم نفس بکشم رو دید ولی فک کرد دارم ادا در میارم همین که شلاق رو برد بالا زد به کمرم جیغم رف هوا و همونجا نفسم قطع شد و حس این که قلبم وایستاد رو حس کردم و افتادم زمین ... سیاهییی✨ (خدا رحمتش کنه دختر خوبی بود دوستان🙂)
دیدگاه ها (۱۶)

پارت 37ویو ته ..خیلی از دستش اعصبانی بودم ولی ناخود آگاه غش ...

پارت 38تهیونگ: سرمت الان تموم میشه ... کم کم آمادع شو بریم د...

پارت 35بعد از چند دقیقه که سرش رو ماساژ دادم نفس هاش منظم شد...

پارت 34ویو مینابعد از رفتن تهیونگ زود زود جمش کردم و دنبال ق...

رمان فرشته کوچولوی من ( ببخشید دیر میزارم )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط