*my mafia friend*PT4
بلند شدمو لباسامو پوشیدم و از خونه رفتم بیرونو سوار ماشینم شدمو حرکت کردم سمت انبار...
توی راه به جین هیونگم زنگ زدم
%پدرسوخته کجاییییی؟
-توی راه هیونگ.
%دختره ه باهاته؟
-نه خونست.چطور؟
%همینجوری...زود بیا اوضاع خیته
-اومدم
مطمئن بودم که سوهیوک عوضی جنسا رو دزدیده و الانم با زیر دستاش ریختن سر انبار که کار هیونگای منو تموم کنن...ولی نمیدونن ما قوی تریم...وقتی رسیدم ماشینو پارک کردمو رفتم سمت انبار صدای شلیک گلوله حداقلش تا یک متری انبار شنیده میشد...که با احساس برخورد دستی به سر شون به خودم اومدم
-عههه...
^جونگکوک ساکت شو...منم
-هیونگ ادم که سکته میکنه اینجوریم میای
^بیخیال...نامجون و هوسوک و یونگی و جین توی انبارن منو جیمینم داریم جنسا رو میبریم بیرون بیار کمکمون...
-اوکی اومدم...
رفتم کمک تهیونگ هیونگو جیمین هیونگ جنسایی که باقی مونده بود رو بیرون اوردیم و گذاشتیم توی ون
-جیمین هیونگ...تو ون و ببر ما میریم پیش بقیه
#اهوم
منو تهیونگ رفتیم توی انبار تغریبا همه جا خونی شده بود...بقیه مون هم یجا جمع شده بودن با سرعت رفتیم سمتشون که دیدیم نامجون هیونگ تیر خورده(اه)
-نامجون هیونگ...
%پشت سررتتت
چرخیدم که سوهیوک رو دیدم
-توی عوضی چرا دست از سر ما برنمیدارییی؟
سوهیوک:دنیا که همیشه یجور نیست...
تفنگشو گذاشت دقیقا روی سرم...یونگی هیونگ خیز برداشت که بیاد سمتشو تفنگو بگیره اما با دستم جلوشو گرفتم
-هیونگ...خودم میدونم چیکار کنم
تو یه حرکت تفنگو ازش گرفتم و شروع کردم به مبارزه کردن باهاش بعد چند مین کلا سرو صورتش خونی شده بود انداختمش زمینو روی شکمش نشستمو گفتم
-اشغال جنسا کجان...
سوهیوک:(خنده)فک...کرد.ی.به...همین...راحتی میگم؟
-معلومه که میگی
دوتا مشت دیگه زدم توی صورتشو گفتم
-نمیخوای یکاری کنم که تا چندروز تنونی راه بری دیگه نه؟؟
سوهیوک:بار.بری...سه...کامیونی که روش یه.....چشمه و توش....عدد 156 نوشته شده.... فردا ساعت...شیش.حرکت.میکنه
-خیلی ممنونم سوهیونگ شی
برگشتم سمت پسرا جین و هوسوک و نامجون هیونگ نبودن
-بقیه کجان؟
&(علامت یونگی)
&تلاش کردم خونریزی نامجونو به حداقل برسونم ولی خب بند نمیومد برای همین بردنش بیمارستان...
-اهان...
^بنظرم بریم...چون ساعت چهاره
#و تا شیش بیشتر وقت نداریم
از انبار اومدیم بیرون به نگهبانای اونجا گفتیم که جنازه هارو جمو جور کنن سوار ماشین من شدیمو حرکت کردیم سمت جایی که گفته بود ماشینو جوری پارک کردیم که کسی نبینه و شروع کردیم به دنبال ماشینی که گفته بود
-گایز...بیاین اینجا...
&پیداش کردی؟
-اهوم
&خب منو کوک اینجا میمونیم که جنسا رو بزاریم توی ماشین...شما دوتا هم جنسا رو میارین...هله؟
-فایتینگ...
^فایتینگ
#فایتینگ!
تهیونگو جیمین از توی کامیون جنسارو میاوردن و ماهم میچیندیم توی ماشین بعد حدود نیم ساعت همه ی جنسا تموم شد...رفتیمو سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم ست بیمارستان... وقتی رسیدیم هوسوک و جین هیونگو دیدیم که توی راه رو وایسادن
^هیونگ؟چی شدش؟
(علامت هوسوک$)
$توی اتاق عمله
%جنسارو پیدا کردین؟
-اهوم...تو ماشینه
$خوبه.
-مشکلی ندارین که من برم خونه؟؟؟خودتونم میدونین که...
$دختره؟
-اهوم...سولار...بهش قول دادم فردا ببرش خرید
%کوک تورو خدا مراقب باش...
-باشه هیونگ....
-هرچی شد بهم خبر بدین
%اهوم شب بخیر...یعنی صبح بخیر
_(خنده)
از بیمارستان اومدم بیرونو سوار اشین شد حرکت کردم سمت خونم...وقتی رسیدم ماشینو پارک کردم توی پارکینگو پیاده شدم...رفتم توی خونه که با وضع داغون خونه مواجه شدم...رفتم سمت یکی از نگهباناو گفت
-یاااااشششش این چه وضعیههه...
ن:ببخشید...ن.نتونستیم جلوی اقای وو رو بگیریم
-وو؟
ن:وو هیون مان اومده بودو میگفت دخترمو بهم برگردونید
-ها؟سولارو میگه؟
با دو رفتم سمت اتاق سولار کا دیدم در بسته است
-سولار؟...سولار؟حالت خوبه؟
صای هق هقاشو میشنیدم...درو بازکردم که دیدم روی تخت نشسته و توی خودش جمع شه و داره گریه میکنه رفتم کنارش نشست و گفتم
-سولار؟حال خوبه؟
+کووووکک(گریه)ل.ل.لطفا.ن.نزار منو ببره
-نه نه نمیزارم مطمئن باش...میدونم تو خیل سختی کشیدی
هق هقاش و گریه هاش بیشتر میشد بغلش کردم و گفتم
-هیشششش اجوشی اینجاعه...نمیزاهر اتفاقی بیوفته...من مراقبتمم...
همینجوری گریه میکرد...از خودم جدش کردم و گفت
-گریه نکن لطفا...اینجوری یاد بچگیای خودم میوفتم...
+ا.اجوشی:)قول دادی مراقبمی دیگه (از این اجوشیا قسمت همتون)
-اره قول دادم...بخواب فردا میخوایم بریم خوشبگذرونیم...پیشونیشو بوسیدمو منتظر موندم بخوابه وقتی خوابیدو طمئن شد که خوابه رفت توی اتاقمو لباسامو عوض کردمو گرفتم خوابیدم...
توی راه به جین هیونگم زنگ زدم
%پدرسوخته کجاییییی؟
-توی راه هیونگ.
%دختره ه باهاته؟
-نه خونست.چطور؟
%همینجوری...زود بیا اوضاع خیته
-اومدم
مطمئن بودم که سوهیوک عوضی جنسا رو دزدیده و الانم با زیر دستاش ریختن سر انبار که کار هیونگای منو تموم کنن...ولی نمیدونن ما قوی تریم...وقتی رسیدم ماشینو پارک کردمو رفتم سمت انبار صدای شلیک گلوله حداقلش تا یک متری انبار شنیده میشد...که با احساس برخورد دستی به سر شون به خودم اومدم
-عههه...
^جونگکوک ساکت شو...منم
-هیونگ ادم که سکته میکنه اینجوریم میای
^بیخیال...نامجون و هوسوک و یونگی و جین توی انبارن منو جیمینم داریم جنسا رو میبریم بیرون بیار کمکمون...
-اوکی اومدم...
رفتم کمک تهیونگ هیونگو جیمین هیونگ جنسایی که باقی مونده بود رو بیرون اوردیم و گذاشتیم توی ون
-جیمین هیونگ...تو ون و ببر ما میریم پیش بقیه
#اهوم
منو تهیونگ رفتیم توی انبار تغریبا همه جا خونی شده بود...بقیه مون هم یجا جمع شده بودن با سرعت رفتیم سمتشون که دیدیم نامجون هیونگ تیر خورده(اه)
-نامجون هیونگ...
%پشت سررتتت
چرخیدم که سوهیوک رو دیدم
-توی عوضی چرا دست از سر ما برنمیدارییی؟
سوهیوک:دنیا که همیشه یجور نیست...
تفنگشو گذاشت دقیقا روی سرم...یونگی هیونگ خیز برداشت که بیاد سمتشو تفنگو بگیره اما با دستم جلوشو گرفتم
-هیونگ...خودم میدونم چیکار کنم
تو یه حرکت تفنگو ازش گرفتم و شروع کردم به مبارزه کردن باهاش بعد چند مین کلا سرو صورتش خونی شده بود انداختمش زمینو روی شکمش نشستمو گفتم
-اشغال جنسا کجان...
سوهیوک:(خنده)فک...کرد.ی.به...همین...راحتی میگم؟
-معلومه که میگی
دوتا مشت دیگه زدم توی صورتشو گفتم
-نمیخوای یکاری کنم که تا چندروز تنونی راه بری دیگه نه؟؟
سوهیوک:بار.بری...سه...کامیونی که روش یه.....چشمه و توش....عدد 156 نوشته شده.... فردا ساعت...شیش.حرکت.میکنه
-خیلی ممنونم سوهیونگ شی
برگشتم سمت پسرا جین و هوسوک و نامجون هیونگ نبودن
-بقیه کجان؟
&(علامت یونگی)
&تلاش کردم خونریزی نامجونو به حداقل برسونم ولی خب بند نمیومد برای همین بردنش بیمارستان...
-اهان...
^بنظرم بریم...چون ساعت چهاره
#و تا شیش بیشتر وقت نداریم
از انبار اومدیم بیرون به نگهبانای اونجا گفتیم که جنازه هارو جمو جور کنن سوار ماشین من شدیمو حرکت کردیم سمت جایی که گفته بود ماشینو جوری پارک کردیم که کسی نبینه و شروع کردیم به دنبال ماشینی که گفته بود
-گایز...بیاین اینجا...
&پیداش کردی؟
-اهوم
&خب منو کوک اینجا میمونیم که جنسا رو بزاریم توی ماشین...شما دوتا هم جنسا رو میارین...هله؟
-فایتینگ...
^فایتینگ
#فایتینگ!
تهیونگو جیمین از توی کامیون جنسارو میاوردن و ماهم میچیندیم توی ماشین بعد حدود نیم ساعت همه ی جنسا تموم شد...رفتیمو سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم ست بیمارستان... وقتی رسیدیم هوسوک و جین هیونگو دیدیم که توی راه رو وایسادن
^هیونگ؟چی شدش؟
(علامت هوسوک$)
$توی اتاق عمله
%جنسارو پیدا کردین؟
-اهوم...تو ماشینه
$خوبه.
-مشکلی ندارین که من برم خونه؟؟؟خودتونم میدونین که...
$دختره؟
-اهوم...سولار...بهش قول دادم فردا ببرش خرید
%کوک تورو خدا مراقب باش...
-باشه هیونگ....
-هرچی شد بهم خبر بدین
%اهوم شب بخیر...یعنی صبح بخیر
_(خنده)
از بیمارستان اومدم بیرونو سوار اشین شد حرکت کردم سمت خونم...وقتی رسیدم ماشینو پارک کردم توی پارکینگو پیاده شدم...رفتم توی خونه که با وضع داغون خونه مواجه شدم...رفتم سمت یکی از نگهباناو گفت
-یاااااشششش این چه وضعیههه...
ن:ببخشید...ن.نتونستیم جلوی اقای وو رو بگیریم
-وو؟
ن:وو هیون مان اومده بودو میگفت دخترمو بهم برگردونید
-ها؟سولارو میگه؟
با دو رفتم سمت اتاق سولار کا دیدم در بسته است
-سولار؟...سولار؟حالت خوبه؟
صای هق هقاشو میشنیدم...درو بازکردم که دیدم روی تخت نشسته و توی خودش جمع شه و داره گریه میکنه رفتم کنارش نشست و گفتم
-سولار؟حال خوبه؟
+کووووکک(گریه)ل.ل.لطفا.ن.نزار منو ببره
-نه نه نمیزارم مطمئن باش...میدونم تو خیل سختی کشیدی
هق هقاش و گریه هاش بیشتر میشد بغلش کردم و گفتم
-هیشششش اجوشی اینجاعه...نمیزاهر اتفاقی بیوفته...من مراقبتمم...
همینجوری گریه میکرد...از خودم جدش کردم و گفت
-گریه نکن لطفا...اینجوری یاد بچگیای خودم میوفتم...
+ا.اجوشی:)قول دادی مراقبمی دیگه (از این اجوشیا قسمت همتون)
-اره قول دادم...بخواب فردا میخوایم بریم خوشبگذرونیم...پیشونیشو بوسیدمو منتظر موندم بخوابه وقتی خوابیدو طمئن شد که خوابه رفت توی اتاقمو لباسامو عوض کردمو گرفتم خوابیدم...
۷۰.۲k
۱۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.