*my mafia friend*PT6
+خوبه...خوشحالم:)
-چطور؟
+چون یکی مثل خودم رو به روم نشسته:)
-(خنده)
داشتن نوشیدنی هاشونو میخوردن که مبایل کوک زنگ خورد
-یه لحظه...
-بله هیونگ؟
^کوک زنگ زدم باهات خدافظی کنم:)
-چ.چه خدافظیی؟
^من دارم از باند میرم...برات ارزو های خوبی دارم...
-ا.ا.اما هیونگ...چ.چرا میری؟چیزی شده؟
اشک تا پشت پلک پسر جمع شده بود بغض کرده بود...دنیا رو سرش خراب شده بود
-هی.هی.هیونگ چرا؟
^کوک...بیخیال...خدافظ
-هی.هیونگ...
صدای بوق از پشت تلفن میومد...
+کوک؟حالت خوبه؟چی شده؟
-هیچی...بیا فعلا نوشینیمونو بخوریم...
+باشه...
پسر که تلاش میکرد خودشو کنترل کنه گفت
-نظرت چیه بعدش یه سر بریم پیش اعضای باندم
+من مشکلی ندارم:)
+یه چیزی...من میخوام مافیا بشم:)
-ها؟مطمئنی؟
+اهوم...
-ولی...
+سخته.خطرناکه.ترسناکه هه ی اینا میدونم...
-هعییی باشه...بهت یاد میدم
+ممنون:)
نوشیدنیشون رو تموم کردنو رفتن سمت پارکینگ و سوار ماشین شدن... کوک به جین هیونگش زنگ زد...سولار هم داشت به مکالمه اشون گوش میداد
-هیونگ همه ی خونه ی توعن؟
%نه...ما بیمارستانیم...پیش نامجون
-اهان میبینمت
%همینطور
بعد چند مین کوک تلفن رو قطع کرد اونقدری اشکشو نگه داشته بود که به فق فق افتاد و قطره ی اشک سمجش از گونه هاش سرازیر شدن
+اجوشی؟داری گریه میکنی؟
-نه.نه فقط یچیزی توی چشممه
+منم خر...
-هعییی...یکی از اعضای باندمون رفته...دقیقا همونی که...
+عاشقشی؟
-اهوم:)
+ببین اجوی من هنوز عاشق نشدم...ولی اینو خوب میدونم که اگه مال هم دیگه باشین...هرجور شده سر راه هم دیگه قرار میگیرین:)
-کیوت(زیر لب)
+چیزی گفتی:)
-نه نه فقط حرفتو تایید کردم...
بعد چند مین توی راه بودن...وقتی رسیدن بیمارستان ماشینو پارک کردن...وارد بیمارستان شدنو رفتن سمت پذیرش
-سلام وقتتون بخیر...کیم نامجون...اتاقشون کجاست؟
(طبقه ی دوم اتاق 165)
-ممنون
رفتن سمت اسانسور و رفتن طبقه ی دوم...بعد چندمین اتاق نامجون رو پیدا کردنو رفتن تو
-سلاممم:)
=عا...اومدین
-نه اتفاقا دارم میرم...هیونگ چه سوالیه دیگه
=(خنده)احخخ
%یااااششش نامجون مراقب باش...
&(خنده)عین کاپلا شدن
-اهوم
$عا...کوک.این خانم محترم..همونی بود که میگفتی
-اهوم...
+سلامم.من سولارم.
&خوشبختم...میتونم بپرس چندسالته؟
+14
$اوووو
-از تهیونگ خبر دارین؟؟
%تهیونگ؟نه گفت داره میره سفر...
-مطمئنین نپیچوندتتون؟
$چطور؟
-به من زنگ زدو گفت داره از باند میره...
=هااا؟میره؟
-یعنی نمیخواسته شماها بدونین؟
#شاید:)
-چطور؟
+چون یکی مثل خودم رو به روم نشسته:)
-(خنده)
داشتن نوشیدنی هاشونو میخوردن که مبایل کوک زنگ خورد
-یه لحظه...
-بله هیونگ؟
^کوک زنگ زدم باهات خدافظی کنم:)
-چ.چه خدافظیی؟
^من دارم از باند میرم...برات ارزو های خوبی دارم...
-ا.ا.اما هیونگ...چ.چرا میری؟چیزی شده؟
اشک تا پشت پلک پسر جمع شده بود بغض کرده بود...دنیا رو سرش خراب شده بود
-هی.هی.هیونگ چرا؟
^کوک...بیخیال...خدافظ
-هی.هیونگ...
صدای بوق از پشت تلفن میومد...
+کوک؟حالت خوبه؟چی شده؟
-هیچی...بیا فعلا نوشینیمونو بخوریم...
+باشه...
پسر که تلاش میکرد خودشو کنترل کنه گفت
-نظرت چیه بعدش یه سر بریم پیش اعضای باندم
+من مشکلی ندارم:)
+یه چیزی...من میخوام مافیا بشم:)
-ها؟مطمئنی؟
+اهوم...
-ولی...
+سخته.خطرناکه.ترسناکه هه ی اینا میدونم...
-هعییی باشه...بهت یاد میدم
+ممنون:)
نوشیدنیشون رو تموم کردنو رفتن سمت پارکینگ و سوار ماشین شدن... کوک به جین هیونگش زنگ زد...سولار هم داشت به مکالمه اشون گوش میداد
-هیونگ همه ی خونه ی توعن؟
%نه...ما بیمارستانیم...پیش نامجون
-اهان میبینمت
%همینطور
بعد چند مین کوک تلفن رو قطع کرد اونقدری اشکشو نگه داشته بود که به فق فق افتاد و قطره ی اشک سمجش از گونه هاش سرازیر شدن
+اجوشی؟داری گریه میکنی؟
-نه.نه فقط یچیزی توی چشممه
+منم خر...
-هعییی...یکی از اعضای باندمون رفته...دقیقا همونی که...
+عاشقشی؟
-اهوم:)
+ببین اجوی من هنوز عاشق نشدم...ولی اینو خوب میدونم که اگه مال هم دیگه باشین...هرجور شده سر راه هم دیگه قرار میگیرین:)
-کیوت(زیر لب)
+چیزی گفتی:)
-نه نه فقط حرفتو تایید کردم...
بعد چند مین توی راه بودن...وقتی رسیدن بیمارستان ماشینو پارک کردن...وارد بیمارستان شدنو رفتن سمت پذیرش
-سلام وقتتون بخیر...کیم نامجون...اتاقشون کجاست؟
(طبقه ی دوم اتاق 165)
-ممنون
رفتن سمت اسانسور و رفتن طبقه ی دوم...بعد چندمین اتاق نامجون رو پیدا کردنو رفتن تو
-سلاممم:)
=عا...اومدین
-نه اتفاقا دارم میرم...هیونگ چه سوالیه دیگه
=(خنده)احخخ
%یااااششش نامجون مراقب باش...
&(خنده)عین کاپلا شدن
-اهوم
$عا...کوک.این خانم محترم..همونی بود که میگفتی
-اهوم...
+سلامم.من سولارم.
&خوشبختم...میتونم بپرس چندسالته؟
+14
$اوووو
-از تهیونگ خبر دارین؟؟
%تهیونگ؟نه گفت داره میره سفر...
-مطمئنین نپیچوندتتون؟
$چطور؟
-به من زنگ زدو گفت داره از باند میره...
=هااا؟میره؟
-یعنی نمیخواسته شماها بدونین؟
#شاید:)
۱۰.۱k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.