فن فیک فقط یه شب نبود پارت15
+بهتره ذهنتو درگیرش نکنی. خوب نی
-اوکی
بعد از چند دقیقه راه افتادیم.
اینوپی:فقط سعی کن ازش دور باشی چون برات خطرناکه.
-باشه ممنون... راستی اگه بعد از این اتفاق دوباره اومد دنبالم چی؟
+مدرسه و خونتو عوض کن
-اما اون پیدام میکنه
+نترس کمکت میکنم که پیدات نکنن
-چطور؟
+دوستم اسمش کِن هست. اون بهت کمک میکنه. ممکنه از این مبارزه جون سالم به در نبرم حواست به خودت باشه.
-همم باشه
رسیدیم به مکان مورد نظر. یعنی محل جنگ.
رفتم تو اتاقک خرابه ای که یه گوشه زمین بود وایسادم و به مبارزه نگا کردم.
اینوپی:ا/ت دسته منه بهتره که گمشید و برید و دیگه کاری به کار بلک دراگونز نداشته باشید وگرنه ا/ت بهتون پس نمیدم.
سانزو:ا/ت پیش تو چیکار میکنه؟؟؟ اگه بلایی سرش اومده باشه زنده نمیزارم.
اینوپی:مگه قراره بزاری؟( منظورش زنده بودن)
سانزو:اوه راست میگی انقدر دلسوز شده بودم که یادم رفت.
یه لبخند رضایتی رو لبم اومد. چون سانزو هم نگران من بود.
سانزو دست کرد تو جیبش و یه بسته قرص در اوارد و یدونشونو خورد و 180 درجه تغییر کرد..... اینوپی راست میگفت.
اون ترسناک شده بود... هرکی رو از سر راهش بر میداشت( میکشت) .... با دیدن این صحنه بدنم لرزید و خشکم زد... اشک از چشمام سرازیر شد و نمیتونستم تکون بخورم....
-اوکی
بعد از چند دقیقه راه افتادیم.
اینوپی:فقط سعی کن ازش دور باشی چون برات خطرناکه.
-باشه ممنون... راستی اگه بعد از این اتفاق دوباره اومد دنبالم چی؟
+مدرسه و خونتو عوض کن
-اما اون پیدام میکنه
+نترس کمکت میکنم که پیدات نکنن
-چطور؟
+دوستم اسمش کِن هست. اون بهت کمک میکنه. ممکنه از این مبارزه جون سالم به در نبرم حواست به خودت باشه.
-همم باشه
رسیدیم به مکان مورد نظر. یعنی محل جنگ.
رفتم تو اتاقک خرابه ای که یه گوشه زمین بود وایسادم و به مبارزه نگا کردم.
اینوپی:ا/ت دسته منه بهتره که گمشید و برید و دیگه کاری به کار بلک دراگونز نداشته باشید وگرنه ا/ت بهتون پس نمیدم.
سانزو:ا/ت پیش تو چیکار میکنه؟؟؟ اگه بلایی سرش اومده باشه زنده نمیزارم.
اینوپی:مگه قراره بزاری؟( منظورش زنده بودن)
سانزو:اوه راست میگی انقدر دلسوز شده بودم که یادم رفت.
یه لبخند رضایتی رو لبم اومد. چون سانزو هم نگران من بود.
سانزو دست کرد تو جیبش و یه بسته قرص در اوارد و یدونشونو خورد و 180 درجه تغییر کرد..... اینوپی راست میگفت.
اون ترسناک شده بود... هرکی رو از سر راهش بر میداشت( میکشت) .... با دیدن این صحنه بدنم لرزید و خشکم زد... اشک از چشمام سرازیر شد و نمیتونستم تکون بخورم....
۷.۰k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.