پارت ۵۲
#رمان_لاو
#پارت52
#دانشجوی شیطون_استاد مجنون
صبحونه خوردیم و رفتیم داخل لابی نشستیم دقیقا ساعت 10 برسام به همراه یه دختر با لبخند وارد شدن وقتی نزدیکتر شدن دیدم نیلاست
نمیدونم چرا ولی یه حس خیلی بدی بهم منتقل شد یه حس خیلی بد دوست داشتم گردن نیلا رو خورد کنم به ما که نزدیک شدن نیلا از برسام جدا شد و نشست روی مبل لابی برسام با لبخند بهمون سلام کرد و شروع کرد به برنامه ریزی گفت:
یک روز کامل میریم واسه درس یعنی امروز کل وقتمون صرف رفتن به دانشگاه اینجا و دندانپزشکیاش میشه فردا هم تا نصف روز میریم پیش یه دندونپزشک با تجربه بقیه روز هم برنامه چیدم که بگردیم
اول میریم سی و سه پل بعد میریم نهار یکم اصفحان گردی *به نیلا نگاه کرد و ادامه داد:بخاطر خانوما میریم بازار*و دوباره روشو برگردوند سمت بقیه بچه ها و گفت :شب هم به اسرار چندتا از دانشجو ها میریم شهر بازی و میریم شام میخوریم
کسی مشکلی نداره
همه موافقت کردند و گفتن مشکلی ندارن ولی نگاه من به لبخند نیلا بود صدای آروم هامین اومد که در گوشم پچ زد :انگار خانوم فراری تبدیل شده به خانوم عاشق با چشمای گرد بهش نگاه کردم که گفت:اصلا نه نگو چون من این نگاه هارو خوب میشناسم نتونستم چیزی بگم راست میگفت من فقط از یادم برده بودم که این مردو دوست دارم حالا بعد از 7 سال اومدن دوبارش تموم حسای خوابیده من بیدار شدن
با لبخند بهش نگاه کردم که با چشمای خبیث گفت :همه چیزو به هلن لو میدی پدرتو در میارم آنقدر لحنش خنده دار بود که بلند زدم زیر خنده اونم با خنده بهم نگاه کرد صدای برسام اومد برگشتیم نگاش کنیم ببینیم چی میگه که اخمایی که نمیدونم بخاطر چی بود گفت : آماده شید اول میریم دانشگاه اینجا
برسام :
وقتی صدای خندش بلند شد فهمیدم که با این هامین صد در صد یه سر و سری داره نتونستم خودمو کنترل و با اخم گفتم امادشید اول میریم دانشگاه اینجا هامین بلند شد و پشت سرش دنیا با هم حرکت کردن کلافه بودم که نیلا اومد و بازومو گرفت و گفت چیزی شده عزیزم
واقعا به غلط کردم افتاده بودم ولی بخاطر اذیت کردن دنیا با لبخند رو به نیلا گفتم نه عزیزم نمیخوای تو بری آماده شی؟
#پارت52
#دانشجوی شیطون_استاد مجنون
صبحونه خوردیم و رفتیم داخل لابی نشستیم دقیقا ساعت 10 برسام به همراه یه دختر با لبخند وارد شدن وقتی نزدیکتر شدن دیدم نیلاست
نمیدونم چرا ولی یه حس خیلی بدی بهم منتقل شد یه حس خیلی بد دوست داشتم گردن نیلا رو خورد کنم به ما که نزدیک شدن نیلا از برسام جدا شد و نشست روی مبل لابی برسام با لبخند بهمون سلام کرد و شروع کرد به برنامه ریزی گفت:
یک روز کامل میریم واسه درس یعنی امروز کل وقتمون صرف رفتن به دانشگاه اینجا و دندانپزشکیاش میشه فردا هم تا نصف روز میریم پیش یه دندونپزشک با تجربه بقیه روز هم برنامه چیدم که بگردیم
اول میریم سی و سه پل بعد میریم نهار یکم اصفحان گردی *به نیلا نگاه کرد و ادامه داد:بخاطر خانوما میریم بازار*و دوباره روشو برگردوند سمت بقیه بچه ها و گفت :شب هم به اسرار چندتا از دانشجو ها میریم شهر بازی و میریم شام میخوریم
کسی مشکلی نداره
همه موافقت کردند و گفتن مشکلی ندارن ولی نگاه من به لبخند نیلا بود صدای آروم هامین اومد که در گوشم پچ زد :انگار خانوم فراری تبدیل شده به خانوم عاشق با چشمای گرد بهش نگاه کردم که گفت:اصلا نه نگو چون من این نگاه هارو خوب میشناسم نتونستم چیزی بگم راست میگفت من فقط از یادم برده بودم که این مردو دوست دارم حالا بعد از 7 سال اومدن دوبارش تموم حسای خوابیده من بیدار شدن
با لبخند بهش نگاه کردم که با چشمای خبیث گفت :همه چیزو به هلن لو میدی پدرتو در میارم آنقدر لحنش خنده دار بود که بلند زدم زیر خنده اونم با خنده بهم نگاه کرد صدای برسام اومد برگشتیم نگاش کنیم ببینیم چی میگه که اخمایی که نمیدونم بخاطر چی بود گفت : آماده شید اول میریم دانشگاه اینجا
برسام :
وقتی صدای خندش بلند شد فهمیدم که با این هامین صد در صد یه سر و سری داره نتونستم خودمو کنترل و با اخم گفتم امادشید اول میریم دانشگاه اینجا هامین بلند شد و پشت سرش دنیا با هم حرکت کردن کلافه بودم که نیلا اومد و بازومو گرفت و گفت چیزی شده عزیزم
واقعا به غلط کردم افتاده بودم ولی بخاطر اذیت کردن دنیا با لبخند رو به نیلا گفتم نه عزیزم نمیخوای تو بری آماده شی؟
۵.۷k
۲۰ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.