تهیونگ که متوجه اخمهای کوچولوی یونا شده بود آرام دستش را روی سر دخترش ...

---

تهیونگ که متوجه اخم‌های کوچولوی یونا شده بود، آرام دستش را روی سر دخترش گذاشت و با لبخندی نرم گفت:
— گریه نکن پرنسس… قول میدم برات یه سورپرایز بزرگ بیارم. چیزی که هیچ‌کس توی این عمارت نداره.

چشم‌های یونا پر از برق شد و فوری عروسکش را بوسید.
— واقعا؟ منو قولتو میشناسم بابایی!

یون که تمام مدت ساکت بود، کمی به صندلی‌اش تکیه داد و لب‌هایش را محکم روی هم فشار داد. نگاه کوتاهی به پدرش انداخت، اما چیزی نگفت.

بعد از رفتن پدربزرگ و مادربزرگ، عمارت آرام شد. ات مشغول جمع کردن میز شام بود و تهیونگ در دفترش بود.
یونا با خوشحالی عروسکش را به همه جا می‌برد و با خودش حرف می‌زد.

یون در سکوت به او نزدیک شد و با صدای آرامی که کمی جدی به نظر می‌رسید گفت:
— میدونی، پرنسس… وقتی زیادی گریه کنی و بخوای همه چیز مال تو باشه، بقیه ازت خوششون نمیاد.

یونا با تعجب پلک زد.
— یعنی چی؟

یون شانه بالا انداخت، اما لحنش کمی تیز بود:
— یعنی بعضی وقت‌ها باید یاد بگیری به بقیه هم فکر کنی… وگرنه حتی بهترین سورپرایزها هم ازت گرفته میشه.

یونا که حرفش را جدی نگرفته بود، اخم کرد و پشتش را به یون کرد. اما در دلش کمی احساس ناراحتی کرد، بی‌آنکه بداند یون عمداً می‌خواست کمی دلش را بسوزاند.

تهیونگ و ات از این گفت‌وگو چیزی نفهمیدند…
دیدگاه ها (۵)

---یون با قدم‌های آرام اما مصمم، یونا را به اتاق خودش برد.در...

📜 عنوان فیک: همسر ساخته شدهصبح روز بعد، یون با همان چهره‌ی آ...

شام به پایان رسیده بود و همه هنوز دور میز نشسته بودند.صدای خ...

📜 عنوان فیک: همسر ساخته شده--هوای عصر آرام بود و نور طلایی آ...

( گناهکار ) ۸۱ part نگاه کوتاهی به جیمین انداخت که ریلکس مشغ...

گل وحشی منپارت ۳ ویو اتتوی خواب بودم که یهو ارباب بیدارم کرد...

میان عشق و درد---پارت پنجم:اون عصر، یونا روی نیمکت پارک نشست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط