He was wonderful🦑part:1۱
He was wonderful🦑part:1۱
جیمین ویو:
اصلا نمیدونستم چرا همه ی اون اتفاقات یهویی افتاد...ته به ما گفت که میخواد بره بیرون و به ما گفت برید خونتون وقتی ما از خونه رفتیم بیرون بقیه ی اعضا با ماشین رفتن ولی من خواستم رژیم داشته باشم و سعی کردم تا خونه پیاده برم و برای همراهی باهام شوگا هم اومد وقتی داشتیم میرفتیم تو راه ته رو دیدیم که وقتی داشت از جلوی یه کوچه عبور میکرد کشیده شد توی کوچه...من و شوگا پشمامون ریخته بود...نمیدونستیم چیکار کنیم و همونجا خشکمون زده بود...من فقط به نامجون زنگ زدم و گفتم ته رو دزدیدن و اونام با ماشین اومدن سر خیابون و ما فورا سمت ماشین رفتیم و ماشین اون یارویی که بنظر میومد ته توی ماشینش باشه رو دیدیم و تعقیبش کردیم وقتی فهمیدیم صدای دختر از اتاق میاد اونجا جین رو فرستادیم و ات رو با خودش آورد و نامجون هم ته رو نجات داد....واقعا خیلی یهویی بود...
نامجون:هی هی پیادشون کنید رسیدیم بیمارستان...برانکارد بیار آقای محترم(رو به یه نگهبان)
(چند ساعت بعد)
ات ویو:
چشام توی بیمارستان باز شد...اعضا رو پشت شیشه دیدم که دکتر وقتی از اون طرف اومد و بهشون یه چیزی گفت دونه به دونه گریه کردن...ترسیده بودم...از جام بلند شدم و با همون حال بدم تمام دستگاه هایی که بهم وصل بود رو کندم و سمت در اتاق رفتم و در رو باز کردم وقتی جین دید در اتاق باز شد و دید من توی جام نیستم و دارم میام بیرون سعی کرد من رو توی جام بزاره ولی من دیوونه بازی در آوردم و گفتم میخوام برم هوا بخورم...آره خب لاف زدم وگرنه قبول نمیکردن...رفتم سمت پرستار و تا جایی که میشد ازشون دور شده بودم...
ات:ببخشید خانوم پرستار...بیمار کیم تهیونگ کجان؟
پرستار:کیم تهیونگ؟ببخشید ولی ایشون....
ات:چیزی شده؟
پرستار:ایشون چنل لحظه ی پیش فوت شدن...(دور از جون بچم)
ات:چ...چی؟
جیمین ویو:
اصلا نمیدونستم چرا همه ی اون اتفاقات یهویی افتاد...ته به ما گفت که میخواد بره بیرون و به ما گفت برید خونتون وقتی ما از خونه رفتیم بیرون بقیه ی اعضا با ماشین رفتن ولی من خواستم رژیم داشته باشم و سعی کردم تا خونه پیاده برم و برای همراهی باهام شوگا هم اومد وقتی داشتیم میرفتیم تو راه ته رو دیدیم که وقتی داشت از جلوی یه کوچه عبور میکرد کشیده شد توی کوچه...من و شوگا پشمامون ریخته بود...نمیدونستیم چیکار کنیم و همونجا خشکمون زده بود...من فقط به نامجون زنگ زدم و گفتم ته رو دزدیدن و اونام با ماشین اومدن سر خیابون و ما فورا سمت ماشین رفتیم و ماشین اون یارویی که بنظر میومد ته توی ماشینش باشه رو دیدیم و تعقیبش کردیم وقتی فهمیدیم صدای دختر از اتاق میاد اونجا جین رو فرستادیم و ات رو با خودش آورد و نامجون هم ته رو نجات داد....واقعا خیلی یهویی بود...
نامجون:هی هی پیادشون کنید رسیدیم بیمارستان...برانکارد بیار آقای محترم(رو به یه نگهبان)
(چند ساعت بعد)
ات ویو:
چشام توی بیمارستان باز شد...اعضا رو پشت شیشه دیدم که دکتر وقتی از اون طرف اومد و بهشون یه چیزی گفت دونه به دونه گریه کردن...ترسیده بودم...از جام بلند شدم و با همون حال بدم تمام دستگاه هایی که بهم وصل بود رو کندم و سمت در اتاق رفتم و در رو باز کردم وقتی جین دید در اتاق باز شد و دید من توی جام نیستم و دارم میام بیرون سعی کرد من رو توی جام بزاره ولی من دیوونه بازی در آوردم و گفتم میخوام برم هوا بخورم...آره خب لاف زدم وگرنه قبول نمیکردن...رفتم سمت پرستار و تا جایی که میشد ازشون دور شده بودم...
ات:ببخشید خانوم پرستار...بیمار کیم تهیونگ کجان؟
پرستار:کیم تهیونگ؟ببخشید ولی ایشون....
ات:چیزی شده؟
پرستار:ایشون چنل لحظه ی پیش فوت شدن...(دور از جون بچم)
ات:چ...چی؟
۳.۱k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.