He was wonderful🦑part:۹
He was wonderful🦑part:۹
(چند دقیقه بعد)
ات ویو:
چشام بسته بود...دست و پاهام رو نمیتونستم تکون بدم...دهنم رو بسته بودن...سردم بود...هی صدا میکردم و جیغ میزدم با یه صدای خفه...یکم گذشت که چشام رو باز کردن و یه نور عمیق به صورتم خورد و من چشامو از درد اون نور بستم صندلیمو برعکس کردن چشامو باز کردم و...یکی با ماسک جلوم ظاهر شد چیزای چرتی میگفت...
پسره:ج/نده خانوم!!شنیدم با یکی وارد رابطه شدی...عب نداره اونم توی یکی از اتاقای اینجاست...تو به من قول داده بودی...گفتی من دوست دارم...گفتی میخوام تا آخر عمرم با تو زندگی کنم ولی الان با یه مرتیکه وارد رابطه شدی...من تورو میکشممم!!
ات ویو:
یه مشت توی شکمم کوبیده شد...اون مرتیکه چی میگفت منظورش چیه...ته من پیشاون چیکار میکرد؟...من کی به اون همچین قولی دادم؟...شروع کرد به کتک زدن من...به صورتم مشت های محکمی زد...از درد فقط گریه میکردم...وقتی گریه هامو دید عصبی تر شد و محکم به شکمم ضربه زد...نفسم،نفسم بالا نیومد...نفهمیدم چی شد...فقط وقتی سعی داشتم چشمام رو باز نگه دارم چشام سیاه شده بود...نمیتونستم نفس بکشم...اون مرتیکه ولم نمیکرد...منو داشت میکشت...من اونو نمیشناختم...چه بلایی سر ته اومده
وقتی چشام باز شد اون پسره بالای سرم بود یه قیچی توی دستاش بود....خیلی ترسیده بودم...احساس میکردم میخواد با اون چاقو منو زخمی کنه...با قیچی شروع کرد به پاره کردن لباسام....خیلی ترسیده بودم...اون میخواست به من تجاوز کنه....لباسامو کامل در آورد و بعدش دهن منو باز کرد
ات:هی مرتیکه تو دیگه کی هستی؟دوست پسرم کجاست؟چیکارم داری؟ازم چی میخوای؟درباره ی چی صحبت میکردی؟چرا منو لخت کردی عوضیی؟(جیغ)
پسره:هیششش بیبی...
ات ویو:
بعد از تموم شدن این جمله به من نزدیک شد و شروع کرد به بوسیدن من با زور و مارک کردن گردنم...سینه هام رو مارک میکرد...اون مرتیکه...لباساش رو در آورد...دی/ک خیلی کوچولویی داشت...ته من بهتر از اون بود...دی/کش رو داشت جلو میاورد
ات:دی/کت خیلی کوچولوعه...پسر کوچولو تو هنوز با این وضع دی/کت باید درس بخونی!!دوست پسرم دی/ک بزرگتری داره کوچولو
پسره:چی میگی هرزه خانوم؟(داد)
(چند دقیقه بعد)
ات ویو:
چشام بسته بود...دست و پاهام رو نمیتونستم تکون بدم...دهنم رو بسته بودن...سردم بود...هی صدا میکردم و جیغ میزدم با یه صدای خفه...یکم گذشت که چشام رو باز کردن و یه نور عمیق به صورتم خورد و من چشامو از درد اون نور بستم صندلیمو برعکس کردن چشامو باز کردم و...یکی با ماسک جلوم ظاهر شد چیزای چرتی میگفت...
پسره:ج/نده خانوم!!شنیدم با یکی وارد رابطه شدی...عب نداره اونم توی یکی از اتاقای اینجاست...تو به من قول داده بودی...گفتی من دوست دارم...گفتی میخوام تا آخر عمرم با تو زندگی کنم ولی الان با یه مرتیکه وارد رابطه شدی...من تورو میکشممم!!
ات ویو:
یه مشت توی شکمم کوبیده شد...اون مرتیکه چی میگفت منظورش چیه...ته من پیشاون چیکار میکرد؟...من کی به اون همچین قولی دادم؟...شروع کرد به کتک زدن من...به صورتم مشت های محکمی زد...از درد فقط گریه میکردم...وقتی گریه هامو دید عصبی تر شد و محکم به شکمم ضربه زد...نفسم،نفسم بالا نیومد...نفهمیدم چی شد...فقط وقتی سعی داشتم چشمام رو باز نگه دارم چشام سیاه شده بود...نمیتونستم نفس بکشم...اون مرتیکه ولم نمیکرد...منو داشت میکشت...من اونو نمیشناختم...چه بلایی سر ته اومده
وقتی چشام باز شد اون پسره بالای سرم بود یه قیچی توی دستاش بود....خیلی ترسیده بودم...احساس میکردم میخواد با اون چاقو منو زخمی کنه...با قیچی شروع کرد به پاره کردن لباسام....خیلی ترسیده بودم...اون میخواست به من تجاوز کنه....لباسامو کامل در آورد و بعدش دهن منو باز کرد
ات:هی مرتیکه تو دیگه کی هستی؟دوست پسرم کجاست؟چیکارم داری؟ازم چی میخوای؟درباره ی چی صحبت میکردی؟چرا منو لخت کردی عوضیی؟(جیغ)
پسره:هیششش بیبی...
ات ویو:
بعد از تموم شدن این جمله به من نزدیک شد و شروع کرد به بوسیدن من با زور و مارک کردن گردنم...سینه هام رو مارک میکرد...اون مرتیکه...لباساش رو در آورد...دی/ک خیلی کوچولویی داشت...ته من بهتر از اون بود...دی/کش رو داشت جلو میاورد
ات:دی/کت خیلی کوچولوعه...پسر کوچولو تو هنوز با این وضع دی/کت باید درس بخونی!!دوست پسرم دی/ک بزرگتری داره کوچولو
پسره:چی میگی هرزه خانوم؟(داد)
۳.۲k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.