He was wonderfulpart

He was wonderful🦑part:1۲
پرستار:خانوم حالتون خوبه؟
ات:آ‌‌...آره...
ات ویو:
پرستار چی گفت؟اون...مرده؟من بدون اون نمیتونم زندگی کنم...نفسم داشت بند میومد...میخواستم خودمو برسونم به جایی که بتونم هوا بخورم...به اکسیژن نیاز داشتم...
پرستار:کمک میخواید خانوم؟(نگران)
ات:منو‌...ببر‌‌...پشت بوم...
پرستار:چیی؟چرا؟
ات:هوا....بخورم...
پرستار:بله...
ات ویو:
به پشت بوم رسیدم و شروع کردم به گریه کردن و خودم رو انداختم زمین و اسم تهیونگ رو صدا میزدم...خیلی گریه کردم...پرستار نگرانم بود ولی گوشیش زنگ خورد...به سرم زده بود خودکشی کنم...وقتی برگشتم پشتم رو نگاه کردم دیدم پرستار حواسش به من نیست...رفتم جلوتر و لبه ی پشت بوم وایسادم...چند دقیقه وایسادم و نفس کشیدم...پرستار حواسش نبود...میخواستم دیگه خودمو پرت کنم...قبلش تنها چیزی که میخواستم بگم به تهیونگ بود!!
پرستار ویو:(چه مسخره پرستار ویو😐)
مامانم بهم زنگ زده بود و حواسم به این نبود که اون خانونه چیکار میکنه...وقتی به خودم اومدم دیدم لبه ی پشت بوم توی حالت خودکشی وایساده...گوشیمو انداختم زمین و رفتم سمتش....ولی تو همون حین که میخواستم خودمو بهش برسونم داد زد
دیدگاه ها (۷)

He was wonderful🦑part:1۳ات:تهیونگ اوپااا دوستت دارم!!ته ویو:...

He was wonderful🦑part:1۴جین ویو:صدای عجیبی از بیرون میومد......

He was wonderful🦑part:1۱جیمین ویو:اصلا نمیدونستم چرا همه ی ا...

He was wonderful🦑part:۱۰ات ویو:پسره عصبی شد...خشمو توی چشماش...

فیک عشق های وحشی پارت «۲»

رمان عشق چیز خوبیه پارت ۸ وسایل رو چیدم که زنگ خونه خورد رفت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط