اسم: دیدار 🍷
اسم: دیدار 🍷
p⁷
ویو تهیونگ:
وایی خیلی قلبش تند میزد فکر کن با یه حرکت نزدیکی کوچیک انقدر تحریک شده هه هنوز منو نشناختی خانم کیم ا/ت حالا که بهانه ای دستم اومده میخوام کمی بازیت بدم.
ویو ا/ت:
رفتم داخل اتاقم، و یه دوش ۵ مینی گرفتم و دوباره لباسامو پوشیدم و موهامو خشک کردم
و موهامو باز گذاشتم احساس میکنم اینجوری بهم میاد
در اتاقم زده شد و قبل از اینکه بتونم جوابی بدم در باز شد و آقای تهیونگ اومد داخل
ا/ت: اقا؟؟
تهیونگ :خوبه بیا پایین منتظرت نمیمونم
با این حرفش از هپروت اومدم بیرون و با فاصله ی کمی ازش از خونه اومدم بیرون
وارد ماشین شدیم و من طرف پنجره نشسته بودم و به بیرون نگاه میکرده که دستی روی رونم نشست، چون شلوارک کوتاهی پوشیده بودم رونم لخت بود سریع نگاهمو بهش دادم که دیدم بیخیال سرش تو گوشیشه که یه دفه رونمو فشار داد
سعی کردم خجالمو پنهان کردم و گفتم: آقا.... میشه دس.. دستتون رو بردارید
تهیونگ: چرا نباید به اموالم دست بزنم
با این حرفش فکم بسته شد و احساس حقیر بودن کردم و سعی کردم بغضمو قورت بدم.
تا آخر مسیر در حال تحلیل حرفش بودم و تا آخر مسیر دستشو از روی پاهام برنداشت.
آقای تهیونگ دستشو از روی پاهام ورداشت ولی من حواسم نشد
تهیونگ: رسیدیم
از توی افکارم بیرون اومدم و از ماشین پیاده شدم و به ساختمونی که کنارمون بود نگاه کردم، من حتی تو خواب هم نمیتونستتم ببینم که الان اینجام.....
p⁷
ویو تهیونگ:
وایی خیلی قلبش تند میزد فکر کن با یه حرکت نزدیکی کوچیک انقدر تحریک شده هه هنوز منو نشناختی خانم کیم ا/ت حالا که بهانه ای دستم اومده میخوام کمی بازیت بدم.
ویو ا/ت:
رفتم داخل اتاقم، و یه دوش ۵ مینی گرفتم و دوباره لباسامو پوشیدم و موهامو خشک کردم
و موهامو باز گذاشتم احساس میکنم اینجوری بهم میاد
در اتاقم زده شد و قبل از اینکه بتونم جوابی بدم در باز شد و آقای تهیونگ اومد داخل
ا/ت: اقا؟؟
تهیونگ :خوبه بیا پایین منتظرت نمیمونم
با این حرفش از هپروت اومدم بیرون و با فاصله ی کمی ازش از خونه اومدم بیرون
وارد ماشین شدیم و من طرف پنجره نشسته بودم و به بیرون نگاه میکرده که دستی روی رونم نشست، چون شلوارک کوتاهی پوشیده بودم رونم لخت بود سریع نگاهمو بهش دادم که دیدم بیخیال سرش تو گوشیشه که یه دفه رونمو فشار داد
سعی کردم خجالمو پنهان کردم و گفتم: آقا.... میشه دس.. دستتون رو بردارید
تهیونگ: چرا نباید به اموالم دست بزنم
با این حرفش فکم بسته شد و احساس حقیر بودن کردم و سعی کردم بغضمو قورت بدم.
تا آخر مسیر در حال تحلیل حرفش بودم و تا آخر مسیر دستشو از روی پاهام برنداشت.
آقای تهیونگ دستشو از روی پاهام ورداشت ولی من حواسم نشد
تهیونگ: رسیدیم
از توی افکارم بیرون اومدم و از ماشین پیاده شدم و به ساختمونی که کنارمون بود نگاه کردم، من حتی تو خواب هم نمیتونستتم ببینم که الان اینجام.....
۱۴.۴k
۲۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.