ویو جنا

"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"
𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏
𝐏𝐚𝐫𝐭:۲۹


"ویو جنا"

همین طور که دست تو جیب به سمتم می امد گفت:
_پس مشکل اینه..

یه قدم کوچیک عقب رفتم..

جنا: ا..اره

این چرا همچین میکنه!؟
اگه میخواد بگه نه،یه نه کافیه

امد نزدیکم و گفت:

_خب برو

دوبار پلک زدم..

جنا: برم؟پس چرا اینطوری کردی؟
کوگ: چجورییی.؟!

چجوری؟؟

جنا: هیچی...
برگشتم و دستم رو دست گیره گزاشتم تا بازش کنم..

و از شونم گرفت و برگدوند و محکم کوبید به در..

جنا: بله؟

این بله پر از فشه..

یه دستش و و کنار سرم گزاشت..
دستش دیگشم رو پهلوم..و صورتشم نزدیکم کرد.

کوک: ولی....اگه قبل از ساعت ۷ خونه نباشی..اتفاقایه خوبی نمی افته..
جنا: مگه بچم؟؟

با فشاری که به پهلوم داد گفت:

_قبل از ۷ خونه ای..در صمن به هیچ وجع نفهمم خانوادت و دیدی..

باز داشت شروع میکرداا..

جنا: دلم براشون تنگ شده..
کوک:مهم نیست..فقط بدون که نزدیکشون بشی نمیزارم پات و از در بیرون بزاری..
جنا: چرا خوو...
کوک: همین که گفتم..
جنا: منم ادممم..چجوری بدون دیدن خانوادم زندگی کنم؟

کوک: بهش عادت کن..

درحالی که من داشتم از عصبانیت منفجر میشدم..اون سرد و ریلکس بود.

جنا: برایه چی...
کوک: چون از الان،تا وقتی که حامله شی،بچت به دنیا بیاد..بزرگ بشه،و بمیری باید تنها باشیی...

جانم؟؟؟؟
بچهههه؟؟

جنا: چی؟؟بچه چیه!؟؟
کوک: همون چییزی که دیر یا زود تو وجودت رشت میکنه.

و دستش لباسم و رد کرد و رو دلم نشست..

جنا:من بچه نمیخوام.
کوک: مگه تو باید بخوای؟؟مگه با خواست خودت زنم شدی که بقیش با خواست خودت باشه؟

دیگه داشت اروم اروم عصبی میشد.

جنا:چرا یه دختری که زیاد موندگاری نداره باید بچه دار بشههه..؟؟!!!!

دستش و محکم کنار سرم کوبید..

کوک: یبار دیگه این چرت و پرتارو تکرار کنی من میدونم با تو...
دیدگاه ها (۸۰)

دوستان من میخواستم پارت بزارم ولی نتم تح کشیده و گفتم بهتون ...

"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏𝐏𝐚𝐫𝐭:۳۰"ویو جنا"..کوک: یبار دیگه این چ...

"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏𝐏𝐚𝐫𝐭:۲۸"ویو جنا"و از این بی اصاب باید ...

"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏𝐏𝐚𝐫𝐭:۲۷"ویو جنا"..خندم گرفت و فنجون رو...

پشیمونی..پارت. ۲۱ویو همچنان نویسنده..جنا: خب..بپرسجیمین: اول...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط