لایک یادت نره 🙃❤️
#شکوفه_عشق #پارت_بیست_و_هفت
با غر غر سرشو گرفت پایین و صورتشو شست و بعد از تمیز شدن صورتش برگشت و با من روبه رو شد
با چشای گرد شده گفت : بازم تو ؟فکر کنم در زدن برات اصلا معنایی نداره نه ؟ این که درو زدی تو کمرم و کمرم به فنا رفت به کنار سرمم رفت تو دیوار و ناکار شد هم به کنار چمشام هم که سوخت هم ازش میگذرم ولی یه درصد با خودت فکر نکردی که شاید یکی تو دستشویی باشه باید در بزنم ؟ واقعا که .....چیه بر و بر داری منو نگاه میکنی ؟
واقعا داشت راست میگفت ولی دوست نداشتم کم بیارم واسه همین گفتم : آره راست میگی ولی من تا الان فکر میکردم اگه کسی میره دستشویی باید درو قفل کنه واسه همین درو باز کردم ببخشید که درست براتون فرهنگ سازی نشده
: عجب پر رویی هستی تو.... اومدیم و یه طوری شد من یادم رفت درو قفل کنم تو باید عین گاو سرتو بندازی پایین بیای تو ؟برو کنار میخوام رد شم عین نگهبان دم درو گرفته
یه نگاه چپ چپی بهش انداختم و رفتم کنار راهشو گرفت و رفت
با صدای بلند گفت : جای معذرت خواهی نگاه چپ چپ میندازه انگار که برعکس اتفاق افتاده
به خاطر این که مقصر بودم حرفی نزدم دیگه ...وارد دستشویی شدم و یه آب به دست و صورتم زدم وقتی اومدم بیرون کیانا برگشته بود رو به من گفت : باز چتون شده شما دوتا ؟ آقا نیما داره هی با خودش حرف میزنه و غر غر میکنه چیشده ؟
_هیچی بابا مهم نیست ... میشه به آقای شاهپوری بگی یه چایی برام بیاره تو اتاق ؟
: باشه الان بهش میگم
برگشتم تو اتاق و نشستم پشت میزم سرمو گرفتم تو دستم و گفتم : آخ بیان آخ از دستت این چه کاری بود کردی آخه ؟ حداقل یه معذرت خواهی میکردی که اینطوری درو باز کردی واااییی بعد دوباره با خودم گفتم : حقشه پسره بیشعور باید محکم تر درو باز میکردم خودش که از لحاظ اخلاق صفره بعد درس ادب و اخلاق به من میده آخه من از کجا بدونم تو اونجایی
داشتم همینطور با خودم حرف میزدم که در اتاق باز شد و آقای شاهپوری اومد تو سینی رو گذاشت جلوی دستم و رفت اینقدر تو فکر بودم یه تشکر هم نکردم از فکر اومدم بیرون و مشغول چای و کیک شدم تا پایان ساعت کاری دیگه از اتاق بیرون نیومدم و بقیه کار ها رو هم تموم کردم بالاخره کارا هم تموم شد و وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم سمت خونه فردا هم روز تعطیل بود و راحت بودم وقتی رسیدم کسی خونه نبود میلاد از اتاقش اومد بیرون رو بهش گفتم : سلام مامان کجاس ؟
_سلام رفته پیش خاله فرزانه
#رمان #عاشقانه #نویسنده #رمان_z
با غر غر سرشو گرفت پایین و صورتشو شست و بعد از تمیز شدن صورتش برگشت و با من روبه رو شد
با چشای گرد شده گفت : بازم تو ؟فکر کنم در زدن برات اصلا معنایی نداره نه ؟ این که درو زدی تو کمرم و کمرم به فنا رفت به کنار سرمم رفت تو دیوار و ناکار شد هم به کنار چمشام هم که سوخت هم ازش میگذرم ولی یه درصد با خودت فکر نکردی که شاید یکی تو دستشویی باشه باید در بزنم ؟ واقعا که .....چیه بر و بر داری منو نگاه میکنی ؟
واقعا داشت راست میگفت ولی دوست نداشتم کم بیارم واسه همین گفتم : آره راست میگی ولی من تا الان فکر میکردم اگه کسی میره دستشویی باید درو قفل کنه واسه همین درو باز کردم ببخشید که درست براتون فرهنگ سازی نشده
: عجب پر رویی هستی تو.... اومدیم و یه طوری شد من یادم رفت درو قفل کنم تو باید عین گاو سرتو بندازی پایین بیای تو ؟برو کنار میخوام رد شم عین نگهبان دم درو گرفته
یه نگاه چپ چپی بهش انداختم و رفتم کنار راهشو گرفت و رفت
با صدای بلند گفت : جای معذرت خواهی نگاه چپ چپ میندازه انگار که برعکس اتفاق افتاده
به خاطر این که مقصر بودم حرفی نزدم دیگه ...وارد دستشویی شدم و یه آب به دست و صورتم زدم وقتی اومدم بیرون کیانا برگشته بود رو به من گفت : باز چتون شده شما دوتا ؟ آقا نیما داره هی با خودش حرف میزنه و غر غر میکنه چیشده ؟
_هیچی بابا مهم نیست ... میشه به آقای شاهپوری بگی یه چایی برام بیاره تو اتاق ؟
: باشه الان بهش میگم
برگشتم تو اتاق و نشستم پشت میزم سرمو گرفتم تو دستم و گفتم : آخ بیان آخ از دستت این چه کاری بود کردی آخه ؟ حداقل یه معذرت خواهی میکردی که اینطوری درو باز کردی واااییی بعد دوباره با خودم گفتم : حقشه پسره بیشعور باید محکم تر درو باز میکردم خودش که از لحاظ اخلاق صفره بعد درس ادب و اخلاق به من میده آخه من از کجا بدونم تو اونجایی
داشتم همینطور با خودم حرف میزدم که در اتاق باز شد و آقای شاهپوری اومد تو سینی رو گذاشت جلوی دستم و رفت اینقدر تو فکر بودم یه تشکر هم نکردم از فکر اومدم بیرون و مشغول چای و کیک شدم تا پایان ساعت کاری دیگه از اتاق بیرون نیومدم و بقیه کار ها رو هم تموم کردم بالاخره کارا هم تموم شد و وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم سمت خونه فردا هم روز تعطیل بود و راحت بودم وقتی رسیدم کسی خونه نبود میلاد از اتاقش اومد بیرون رو بهش گفتم : سلام مامان کجاس ؟
_سلام رفته پیش خاله فرزانه
#رمان #عاشقانه #نویسنده #رمان_z
۱۴.۴k
۲۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.