✨❤️
#شکوفه_عشق #پارت_بیست_و_نهم
: وای مامان به چه چیزایی که گیر نمیدی آخه ؟مگه خوشحالی حتما اینه که نیشت تا بنا گوش باز بشه و همش حرف بزنی ؟ من از ته دلم خوشحال شدم
مامان یه پشت چشم نازک کرد و گفت : حالا هرچی یه کم نشون بدی بد نمیشه
: مامان شما هم خیلی شلوغش کردی ها ؟ فکر کنم بیشتر از خاله خوشحال شدی
مامان: خواهرزادمه چرا خوشحال نشم ؟
: بیخیال بابا غذامونو بخوریم
بعد از غذا گوشیمو دستم گرفتم و به نازنین زنگ زدم ... بهش تبریک گفتم و گفتم که اگه کاری داشت تعارف نکنه
گوشی رو که قطع کردم رفتم تو اتاق و روی تختم خوابیدم خیلی خسته بودم ولی نمیدونم چرا خوابم نمیبرد اینقدر اینطرف و اونطرف چرخیدم که خسته شدم داشت خوابم میبرد که گوشیم زنگ خورد
دوتا فحش آبدار راهی شخص پشت گوشی کردم و جواب دادم فرشته بود
_الوووو
: وا چه عصبانی
_بنال فری داشت خوابم میبرد که زنگ زدی واقعا اسم خروس بی محل رو از تو گرفتن
: چته بابا ؟ بیا منو بخور ... من از کجا بدونم خانم داره میخوابه
_تو با یه من عسل هم قابل خوردن نیستی الکی خودتو اذیت نکن درضمن مگه نمیدونی این موقع روز وقت خوابه تو خواب نداری ؟
: کی گفته این موقع روز وقت خوابه پس چرا ما نمیخوابیم ؟
_فری نزار دهنم باز شه تا هفت پشتت رو مورد رحمت قرار بدم بنال ببینم چته
: اینقدر که بد عنق بازی درآوردی یادم رفت اه بعد یه مکث طولانی که دیگه داشت خوابم میبرد گفت عااااا یادم اومد زنگ زدم بگم فردا با هم بریم خرید.... عروسی پسر عمومه لباس ندارم
دوست داشتم از دستش سرمو بکوبم تو دیوار
_ عروسی بخوره تو سرت کثافط فردا نمیتونستی زنگ بزنی ؟ الان وقت گیر آوردی ؟
: ااایییششش حالا یه بار بد موقع زنگ زدم ببین میتونی دهن منو سرویس کنی ؟
_باشه حالا تا فردا ببینم چی میشه .... برو گم شو دیگه
بعد گوشی رو قطع کردم ....خوابم به طور کل پریده بود ولی تو همون حالت موندم فکرم رفت سمت امروز و وقتی که در دستشویی رو باز کردم از فکرش واقعا لبخند اومد رو لبم یه معذرت خواهی بدهکار بودم حالا اگه یه موقع دیدم ارزشش رو داره معذرت خواهی میکنم داشتم همینطور با لبخند سقف رو نگاه میکردم که صدایی از جلو در اتاق اومد
: واااا بلا به دور به چی داری میخندی دیوونه شدی ؟
#رمان #عاشقانه #نویسنده #رمان_z #طنز
: وای مامان به چه چیزایی که گیر نمیدی آخه ؟مگه خوشحالی حتما اینه که نیشت تا بنا گوش باز بشه و همش حرف بزنی ؟ من از ته دلم خوشحال شدم
مامان یه پشت چشم نازک کرد و گفت : حالا هرچی یه کم نشون بدی بد نمیشه
: مامان شما هم خیلی شلوغش کردی ها ؟ فکر کنم بیشتر از خاله خوشحال شدی
مامان: خواهرزادمه چرا خوشحال نشم ؟
: بیخیال بابا غذامونو بخوریم
بعد از غذا گوشیمو دستم گرفتم و به نازنین زنگ زدم ... بهش تبریک گفتم و گفتم که اگه کاری داشت تعارف نکنه
گوشی رو که قطع کردم رفتم تو اتاق و روی تختم خوابیدم خیلی خسته بودم ولی نمیدونم چرا خوابم نمیبرد اینقدر اینطرف و اونطرف چرخیدم که خسته شدم داشت خوابم میبرد که گوشیم زنگ خورد
دوتا فحش آبدار راهی شخص پشت گوشی کردم و جواب دادم فرشته بود
_الوووو
: وا چه عصبانی
_بنال فری داشت خوابم میبرد که زنگ زدی واقعا اسم خروس بی محل رو از تو گرفتن
: چته بابا ؟ بیا منو بخور ... من از کجا بدونم خانم داره میخوابه
_تو با یه من عسل هم قابل خوردن نیستی الکی خودتو اذیت نکن درضمن مگه نمیدونی این موقع روز وقت خوابه تو خواب نداری ؟
: کی گفته این موقع روز وقت خوابه پس چرا ما نمیخوابیم ؟
_فری نزار دهنم باز شه تا هفت پشتت رو مورد رحمت قرار بدم بنال ببینم چته
: اینقدر که بد عنق بازی درآوردی یادم رفت اه بعد یه مکث طولانی که دیگه داشت خوابم میبرد گفت عااااا یادم اومد زنگ زدم بگم فردا با هم بریم خرید.... عروسی پسر عمومه لباس ندارم
دوست داشتم از دستش سرمو بکوبم تو دیوار
_ عروسی بخوره تو سرت کثافط فردا نمیتونستی زنگ بزنی ؟ الان وقت گیر آوردی ؟
: ااایییششش حالا یه بار بد موقع زنگ زدم ببین میتونی دهن منو سرویس کنی ؟
_باشه حالا تا فردا ببینم چی میشه .... برو گم شو دیگه
بعد گوشی رو قطع کردم ....خوابم به طور کل پریده بود ولی تو همون حالت موندم فکرم رفت سمت امروز و وقتی که در دستشویی رو باز کردم از فکرش واقعا لبخند اومد رو لبم یه معذرت خواهی بدهکار بودم حالا اگه یه موقع دیدم ارزشش رو داره معذرت خواهی میکنم داشتم همینطور با لبخند سقف رو نگاه میکردم که صدایی از جلو در اتاق اومد
: واااا بلا به دور به چی داری میخندی دیوونه شدی ؟
#رمان #عاشقانه #نویسنده #رمان_z #طنز
۲۱.۴k
۲۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.