لجباز جذاب P66
لجباز_جذاب P66
+دیگه مهم نیست... میخوام برم بیرون یکم جای دریا..
اییی..
_ات.. خیلی درد داره؟
+ارهههه.. خیلیییییی...(با داد)
مثلا میخای چیکار کنی؟ هاااااا...
_خب.. تو هم.. یکم..
+من یکم چی؟ میمردی دلیلش رو ازم بپرسی؟
_من واقعا پشیمونم..
+هعییی... خب الان فایده داره؟
سرش اورد پایین و روی تخت نشست..
_میخوای تو هم منو بزن..
+نه...
_چرا نه...
بغضم گرفت و گفتم..
+چون دلم نمیاد...
که از جاش بلند شد و اومد کنارم و بغلم کرد..
_ات دست خودم نبووود.. چشم دیدن اینو ندارم که با کسه دیگه ای باشی..
+میدونممم.. اشکال نداره.. دردشم دوست دارمم..
_چرا؟
+چون تو زدیم.. عشقم زده.. نه کسه دیگه..
با این حرفم جونگ کوک اشک توی چشماش جمع شد و دستم رو گرفت تودستش و بوسم کرد...
_ات... یه چیزی بگم.. قبول...
+چی؟
_باهام.. قرار میزاری؟
سکوت و کردم و توی چشماش زل زدم.. که بیشتر ادامه داد...
_من قضیه ملیسا رو تمومش میکنمم.. حالا باهام
+ارههععع... ارهههه... بلههههه... باهات قرار میزااااااارمممممم
با این حرفم جونگ کوک لبخند یهویی زد و محکم بغلم کردو توی بغلش فشارم داد... با این که درد داشتم اما دردش شیرین بوود..
+بیبی...
_جانم؟
+من خیلیی دوست داااارمممممم(ای جااان)
_من بیشترررر...
به لبام خیره شد و کن به صورتش نزدیک شدمم..
چشمام رو بستم و اونم لبش رو گذاست روی لبم و.....
(بعد از چند مین میبینین که ات و کوک رو تخت درحال)
تا چند مین لبای خوشمزشو مک میزدم و روی تخت دراز نشسته بودیمم..
تمام درد از سرم بیرووون رفته بوود.. جونگ کوک مثل تشنه ای بود که از خوردن لبای من دست بر نمیداشت و ادامه میداد... هر چقدر که بیشتر میشد تند تر وتند تر ادامه میداد... تا اینکه صدای در اومد و من و کوک از هم دیگه جدا شدیمم..
وقتی به کوک نگاه کردممم خجالت مشیدم و رفتم زیر لحافت...
کوک در رو باز کرد..
هلن: سلام..
_سلام..
هلن: چیزی خوردی؟
_نههه.. من؟براچی؟(وااای)
هلن: اخه یکم لبات... ولش کن قاطی کردمم.. خخخ.. الکس کارتون داشت..
_عاا باشه..
هلن: ات و بقیه کجان؟
_نیستن.. نمدونم..
هلن: اوک پس من میرم تو هم بیا..
کوک در و بست و منم از زیر لحاف اومدم بیروون..
+رفت؟
_عاا اره..
+اوم...
که دوباره به هم خیره شدیم...(تو رو خدا بستههه)
خجالت کشیدم و رومو کردم اونور...
_عااا.. چیزه.. بریم؟
+اوم..
خواستم بلند شم که کوک اومد دستش رو زیر پام و بغلم..
+چیکار میکنی؟
_نمیتونی اینجوری بیای.. بغلت میکنم..
+نه نه خودم میتونم..
_ات نمیشه..
+چرا خوب شدمم..
نمیدونم ولی خیلی خجالت میکشیدمم و استرس داشتم..
که کوک برم داشت و اومدیم بیروون..
+کوک بزارم زمییین...
_نمیشه..
+اخهه.. نهههه... نمیتونمم.. کوک
_چی نمیتونی؟
که چشمم افتاد به کوک و خودمو زدم به قش کردن (جرررر)
÷یاااااااا. بزارش زمین..
_عااا تهیونگ...
÷گفتم بزارش زمین...
چشمامو باز کردم که تهیونگ نگام کرد..
÷ات بیا پایین..
_من نمیزارممم...
+تهیونگ.. ولشکن خودم خواستم...
÷تو غلط کردی که خواستی میای یا نه؟
که گذاشتتم روی زمین..
+واقعا هم کهههه...
÷ساکت شوووو...
دستمو گرفت و بردتم توی اتاق خودشون..
+تهیونگ چته باز؟
÷مثل اینکه یادت رفته تا دوساعت پیش میخواست چیکارت کنه؟
+معذرت خواهی کرد...
÷حتی اگه معذرت خواهی هم بکنه.. این دلیل نمیشه که بری بغلش.. بهت هشدار دادم با کوک صمیمی نشووووو
+دوست داااارممممم
÷چی؟
فهمیدم عصبانیه و تند رفتمم..
+هیچی..
÷دوست داری؟
+نه..
÷یک دوست داشتنی بهت نشون بدمممم...
که زدم زیر گریهه..
+تهیونگ من جونگ کوک رو دوسش دارممم... نمیتونم ازش دل بکنممم...
÷اون مناسب تو نیستت چرا نمیفهمییی...
+اون گفته از ملیسا جدا نیشه و باباش حرف نیزنه...
÷تا وقتی ملیسا نامزدشه حق نداری باهاش باشی... فهمیدی؟
با حرفش بغضم گرفت...
+نام... زد؟(این ملیسا رو من تیکه تیکش میکنم حالا صبر کنین... )
÷ارههعع نامزد...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
×جونگ کوک...
_هوم؟ چیه؟
×هیچی... ولش
_با تو ام... چته؟ چرا دپی؟
×ته.. تهیونگ
_تهیونگ چی؟
آیو"
از این که توی فکرش بودم اشکم ذو در اورده بوود...
_تهیونگ جیکارت کرده؟ هااااا
×خیلی.. خیلی.. عجیبه.. خب
_خب.
×اون موقع که گفته بودی...
_خب
×که من نباید... قرار بزارمم
_خب؟
×ناراحت نشی هااا.. خبب؟
_آیوو حرف بزن..
×چیزه..
_باز چه غلطی کردی ها؟
×منو بوسید... و...
عکس پروفایلم تغییر کرد گم نکنید
+دیگه مهم نیست... میخوام برم بیرون یکم جای دریا..
اییی..
_ات.. خیلی درد داره؟
+ارهههه.. خیلیییییی...(با داد)
مثلا میخای چیکار کنی؟ هاااااا...
_خب.. تو هم.. یکم..
+من یکم چی؟ میمردی دلیلش رو ازم بپرسی؟
_من واقعا پشیمونم..
+هعییی... خب الان فایده داره؟
سرش اورد پایین و روی تخت نشست..
_میخوای تو هم منو بزن..
+نه...
_چرا نه...
بغضم گرفت و گفتم..
+چون دلم نمیاد...
که از جاش بلند شد و اومد کنارم و بغلم کرد..
_ات دست خودم نبووود.. چشم دیدن اینو ندارم که با کسه دیگه ای باشی..
+میدونممم.. اشکال نداره.. دردشم دوست دارمم..
_چرا؟
+چون تو زدیم.. عشقم زده.. نه کسه دیگه..
با این حرفم جونگ کوک اشک توی چشماش جمع شد و دستم رو گرفت تودستش و بوسم کرد...
_ات... یه چیزی بگم.. قبول...
+چی؟
_باهام.. قرار میزاری؟
سکوت و کردم و توی چشماش زل زدم.. که بیشتر ادامه داد...
_من قضیه ملیسا رو تمومش میکنمم.. حالا باهام
+ارههععع... ارهههه... بلههههه... باهات قرار میزااااااارمممممم
با این حرفم جونگ کوک لبخند یهویی زد و محکم بغلم کردو توی بغلش فشارم داد... با این که درد داشتم اما دردش شیرین بوود..
+بیبی...
_جانم؟
+من خیلیی دوست داااارمممممم(ای جااان)
_من بیشترررر...
به لبام خیره شد و کن به صورتش نزدیک شدمم..
چشمام رو بستم و اونم لبش رو گذاست روی لبم و.....
(بعد از چند مین میبینین که ات و کوک رو تخت درحال)
تا چند مین لبای خوشمزشو مک میزدم و روی تخت دراز نشسته بودیمم..
تمام درد از سرم بیرووون رفته بوود.. جونگ کوک مثل تشنه ای بود که از خوردن لبای من دست بر نمیداشت و ادامه میداد... هر چقدر که بیشتر میشد تند تر وتند تر ادامه میداد... تا اینکه صدای در اومد و من و کوک از هم دیگه جدا شدیمم..
وقتی به کوک نگاه کردممم خجالت مشیدم و رفتم زیر لحافت...
کوک در رو باز کرد..
هلن: سلام..
_سلام..
هلن: چیزی خوردی؟
_نههه.. من؟براچی؟(وااای)
هلن: اخه یکم لبات... ولش کن قاطی کردمم.. خخخ.. الکس کارتون داشت..
_عاا باشه..
هلن: ات و بقیه کجان؟
_نیستن.. نمدونم..
هلن: اوک پس من میرم تو هم بیا..
کوک در و بست و منم از زیر لحاف اومدم بیروون..
+رفت؟
_عاا اره..
+اوم...
که دوباره به هم خیره شدیم...(تو رو خدا بستههه)
خجالت کشیدم و رومو کردم اونور...
_عااا.. چیزه.. بریم؟
+اوم..
خواستم بلند شم که کوک اومد دستش رو زیر پام و بغلم..
+چیکار میکنی؟
_نمیتونی اینجوری بیای.. بغلت میکنم..
+نه نه خودم میتونم..
_ات نمیشه..
+چرا خوب شدمم..
نمیدونم ولی خیلی خجالت میکشیدمم و استرس داشتم..
که کوک برم داشت و اومدیم بیروون..
+کوک بزارم زمییین...
_نمیشه..
+اخهه.. نهههه... نمیتونمم.. کوک
_چی نمیتونی؟
که چشمم افتاد به کوک و خودمو زدم به قش کردن (جرررر)
÷یاااااااا. بزارش زمین..
_عااا تهیونگ...
÷گفتم بزارش زمین...
چشمامو باز کردم که تهیونگ نگام کرد..
÷ات بیا پایین..
_من نمیزارممم...
+تهیونگ.. ولشکن خودم خواستم...
÷تو غلط کردی که خواستی میای یا نه؟
که گذاشتتم روی زمین..
+واقعا هم کهههه...
÷ساکت شوووو...
دستمو گرفت و بردتم توی اتاق خودشون..
+تهیونگ چته باز؟
÷مثل اینکه یادت رفته تا دوساعت پیش میخواست چیکارت کنه؟
+معذرت خواهی کرد...
÷حتی اگه معذرت خواهی هم بکنه.. این دلیل نمیشه که بری بغلش.. بهت هشدار دادم با کوک صمیمی نشووووو
+دوست داااارممممم
÷چی؟
فهمیدم عصبانیه و تند رفتمم..
+هیچی..
÷دوست داری؟
+نه..
÷یک دوست داشتنی بهت نشون بدمممم...
که زدم زیر گریهه..
+تهیونگ من جونگ کوک رو دوسش دارممم... نمیتونم ازش دل بکنممم...
÷اون مناسب تو نیستت چرا نمیفهمییی...
+اون گفته از ملیسا جدا نیشه و باباش حرف نیزنه...
÷تا وقتی ملیسا نامزدشه حق نداری باهاش باشی... فهمیدی؟
با حرفش بغضم گرفت...
+نام... زد؟(این ملیسا رو من تیکه تیکش میکنم حالا صبر کنین... )
÷ارههعع نامزد...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
×جونگ کوک...
_هوم؟ چیه؟
×هیچی... ولش
_با تو ام... چته؟ چرا دپی؟
×ته.. تهیونگ
_تهیونگ چی؟
آیو"
از این که توی فکرش بودم اشکم ذو در اورده بوود...
_تهیونگ جیکارت کرده؟ هااااا
×خیلی.. خیلی.. عجیبه.. خب
_خب.
×اون موقع که گفته بودی...
_خب
×که من نباید... قرار بزارمم
_خب؟
×ناراحت نشی هااا.. خبب؟
_آیوو حرف بزن..
×چیزه..
_باز چه غلطی کردی ها؟
×منو بوسید... و...
عکس پروفایلم تغییر کرد گم نکنید
۱۳.۷k
۲۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.