🖤͟ج͟ا͟د͟ه͟ ͟ا͟ب͟ر͟ی͟ش͟م͟💜͟
🖤͟ج͟ا͟د͟ه͟ ͟ا͟ب͟ر͟ی͟ش͟م͟💜͟
part:⁷
کوک : خودت خاستی کیم ۱.ت
۱.ت : دستمو کشیدم رفتم تو اتاقم صبح پا شدم لباسام پوشیدم غذا درست کردم خونرو مرتب کردم که سوگلی صدام زد رفتم توی عمارت
سوگلی : ۱.ت عزیزم میشه غذا درست کنی امشب مهمون داریم
۱.ت : چشم رفتم توی اشپز خونه چنتا مدل دسر عذا درست کردم همه جارو مرتب کردم که صدای مخمونا اومد از پشت در اشپز خونه نگاشون کردم که داشتن در مورد ازدواج صحبت میکردن رفتم توی اتاقم نشسته بودم بعد یه ساعت صدای کوک توی خونه پبچید
کوک : ۱.ت
۱.ت : اومدم بیرون که دختر خوشکلی کنارش بود بله
کوک : لباسات جم کن برو توی عمارت اینجا دیگ کار نمیکنی
سارا : من دوست دختر کوکم
۱.ت : شکی بهم وارد شد ولی بدون معتلی وسایلم جم کردم اومدم بیرون رعتم سمت عمارت تو اتاقم بودم که شرع کردم به بالا اوردن اشک چشام برداشت رفتم دارو خونه یه بیبی چک گرفتم اومدن بیرون امتحانش کردم دوتا خط بود شروع کردم به بلند گریه کردن تمام راهو گریه میکردم
اجوما : دخترم چیزی شده
۱.ت : نه چیزی نشده
اجوما : از بیبی چک معلوم
۱.ت : نمیدونم چیکار کنم به کی بگم
اجوما : خانوادت
۱.ت : خانواده ای ندارم
اجوما : رفتم سمتش بغلش کردم دخترم هیچی نیست حل میشه
۱.ت : فقد اروم اشک میریختم رفتم رو تخت خابیدم صبح بیدار شدم میز صبحو نرو چیدم که اوم افریته با کوک اومد سوگلی و پدر کوکم اومدن نشستن سر صبحونه رفتم توی اتاقم نیم ساهت گذشته بود که دیدم کوک از خونه خارج شد رفتم دنبالش که کوک کوک وایسا
کوک : چی میخای
۱.ت : یادته اون روز رو
کوک : خوب
۱.ت : بیبی چکو گرفتم سمتش ازمایشم دادم دستش
کوک : هر قلتب میخای بکم به من ربطی نداره
۱.ت : باید گردن بگیری ازم دور میشد قلبم اتیش گرفته بود فقد اشکام میریخت رفتم توی خونه که پدر کوک نگام کرد
پدر کوک : دخترم حاات خوبه اون ازمایشا چیه بیبی چک مال کیه میشه بهم بگی
۱.ت : از پسرت که عوضیه بپرس چرا از من میپرسی هاااا ( داد )
.....
part:⁷
کوک : خودت خاستی کیم ۱.ت
۱.ت : دستمو کشیدم رفتم تو اتاقم صبح پا شدم لباسام پوشیدم غذا درست کردم خونرو مرتب کردم که سوگلی صدام زد رفتم توی عمارت
سوگلی : ۱.ت عزیزم میشه غذا درست کنی امشب مهمون داریم
۱.ت : چشم رفتم توی اشپز خونه چنتا مدل دسر عذا درست کردم همه جارو مرتب کردم که صدای مخمونا اومد از پشت در اشپز خونه نگاشون کردم که داشتن در مورد ازدواج صحبت میکردن رفتم توی اتاقم نشسته بودم بعد یه ساعت صدای کوک توی خونه پبچید
کوک : ۱.ت
۱.ت : اومدم بیرون که دختر خوشکلی کنارش بود بله
کوک : لباسات جم کن برو توی عمارت اینجا دیگ کار نمیکنی
سارا : من دوست دختر کوکم
۱.ت : شکی بهم وارد شد ولی بدون معتلی وسایلم جم کردم اومدم بیرون رعتم سمت عمارت تو اتاقم بودم که شرع کردم به بالا اوردن اشک چشام برداشت رفتم دارو خونه یه بیبی چک گرفتم اومدن بیرون امتحانش کردم دوتا خط بود شروع کردم به بلند گریه کردن تمام راهو گریه میکردم
اجوما : دخترم چیزی شده
۱.ت : نه چیزی نشده
اجوما : از بیبی چک معلوم
۱.ت : نمیدونم چیکار کنم به کی بگم
اجوما : خانوادت
۱.ت : خانواده ای ندارم
اجوما : رفتم سمتش بغلش کردم دخترم هیچی نیست حل میشه
۱.ت : فقد اروم اشک میریختم رفتم رو تخت خابیدم صبح بیدار شدم میز صبحو نرو چیدم که اوم افریته با کوک اومد سوگلی و پدر کوکم اومدن نشستن سر صبحونه رفتم توی اتاقم نیم ساهت گذشته بود که دیدم کوک از خونه خارج شد رفتم دنبالش که کوک کوک وایسا
کوک : چی میخای
۱.ت : یادته اون روز رو
کوک : خوب
۱.ت : بیبی چکو گرفتم سمتش ازمایشم دادم دستش
کوک : هر قلتب میخای بکم به من ربطی نداره
۱.ت : باید گردن بگیری ازم دور میشد قلبم اتیش گرفته بود فقد اشکام میریخت رفتم توی خونه که پدر کوک نگام کرد
پدر کوک : دخترم حاات خوبه اون ازمایشا چیه بیبی چک مال کیه میشه بهم بگی
۱.ت : از پسرت که عوضیه بپرس چرا از من میپرسی هاااا ( داد )
.....
۴۷.۱k
۲۹ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.