p

p7
ات و تهیونگ به به خانه میرسند، جی(بچه تهیونگ)،در خانه با یونتان روی کاناپه نشسته بود و داشت توت فرنگی میخورد و برنامه کودک موردعلاقه اش را میدید خیلی سرگرم بود تا اینکه صدای باز شدن در خانه را شنید سریع از جایش بلند شد و با یونتان به طرف در رفت و گفتجی: مامان! بابا!جی با دیدن ات و تهیونگ تعجب کرد خانه ات! اینجا چی کار میکنی مامان کو! میخواستم وقتی اومد محکم بغلش کنم تو خرابش کردیبا چهره ای عبوس میگوید
تهیونگ اه میکشه و جی رو در بغلش بلند میکنه برای دلیل نبودن لیزا غمگین بودتهیونگ: ببر کوچولو، باید یک چیز بهت بگم، مامانت...خب... اون دیگه با ما نیست جی لج میکنه و تعجب میکنهجی: بابا، یعنی مامان دیگه با ما نیست دیگه نمیبینمش!تهیونگ سر تکون میدهتهیونگ: اره،بجاش خاله ات مامان جدیدتهجی تعجب میکنهجی: پس عمو کوک کجاست!تهیونگ اه میکشه تهیونگ: اون هم دیگه با ما نیست، مهم نیست عزیزم بیا اینده روخوش بگذرونیم با مامان جدید باشه؟جی با نفرت به ات نگاه میکنه جی: نه من از خاله ات خوشم نمیاد، نمیخوام مامانم باشعسعی میکنه از بغل تهیونگ پایین بیاد اما بدن کوچک اش در برابر تهیونگ نیرویی نداشت....

منتظر نظرتونم♡
دیدگاه ها (۷)

p8جی دوباره سعی کرد که از بغل تهیونگ پایین بیاید اما به ان ا...

p9(گذر زمان)الان جی 18 سالشه ات و تهیونگ مثل زن و شوهر هایی ...

((کپی راضی نیستم))

((کپی راضی نیستم))

گل وحشی منپارت ۶ ویو اتخیلی واقعا درد داشتم که تهیونگ از اتا...

[تکپارتی] [از تهیونگ ]【قرار بود کشته بشی ولی م...

سناریودر خواستی وقتی بی حوصله ای و اونا خودشونو کیوت میکنن 🍃...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط