عشق تلخ
عشق تلخ
part 41
#ارسلان
داشتم با دیانا درمورد کار رضا حرف میزدم که یهو دیدم دارن میان
خوب بچه ها زیاد وقت نداریم علی اینطور که معلومه خیلی آدم زیاد داره و زیاد آدم اوکی نیست که ما باهاش رو در رو بشیم
من یه نقشه ای دارم
دوست دارم خوب به این نقشه من گوش کنید چون اگه درست پیش بره کار مث اب خوردن تمومه:)دو تا کبوتر عاشقم میرسن به هم
دیانا:خب بگو دیههههه((لحن همیشگی و بچگونه))
دیانا و پانیذ شما پاتون از همین اول داره به این نقشه کشیده میشه مشکلی ک ندارید ؟؟
هر دو همزمان و سریع گفتن نه مشکل نداریم و اوکیم
ادامه:شما دو تا خودتونو دوستای جون جونیه سارا جا میزنین وقتی با علی رو در رو میشید بهش میگید خیلی از مرگ سارا ناراحتیم و اون مث خواهر واسه ما عزیز بود و ازش میخواید بهش کمک کنید و انتقام خون سارا رو از رضا بگیرید
رضا چشاش گرد شد و گف :چُطور شد؟؟چُکار میکنید؟ارسلان باز چشت به دختر همچی یادت رف؟؟
دیانا چپ چپ بهم نگاه میکرد
ادامه:علی صد بهتون میگه که شما رو تا حالا پیش سارا ندیده
شمام میگین ما از بچگی با هم بزرگ شدیم و پدرمون برای کار به خارج از کشور مهاجرت کرد ومام مجبور شدیم باهاش بریم
و خواستیم تعطیلات سارا رو ببینیم که یهو بخر مرگش به دستمون رسید و قسم خوردیم انتقاممون از رضا بگیریم
#مهراب
منو ارسلانم تو این نقشه شوم نقش داشتیم
ینی باید یکی از نقش های خائن علیه رضا رو بازی میکردیم و صد دستمون گیر بود
قرار بود که دنیا باهامون همکاری کنه و هر چی گفتیم بگه چشم ولی با این اوضاع دنیا باید یه چند روز صبر میکردیم
دنیا:بچه ها مشکلی واسه شما یا رضا پیش نیاد؟؟
دیانا:نه قربونت برم پیش نمیاد .اومدم اشکال نداره فدای سرت
ارسلان به علی زنگ زد و ادامه داستان به بچه ها گفتم که خودشون آماده کنن و رفتیم سر قرار با علی
منو ارسلان یک روز و پانیذ و دیانا هم جدا یه روز دیه
#پانیذ
رفتیم سمته ادرسی که علی بهمون داد یه جای خیلی دور افتاده .
خیلی زرنگ بود داستان باهاش چیدیم اول قبول نکرد ولی گفت بهتون اعتماد میکنم قول بدید همکاری کنید ماهم آروم آروم میخندیدیم
ارسلان و مهراب رفتن سمته ادرس....
ادامه دارد...
part 41
#ارسلان
داشتم با دیانا درمورد کار رضا حرف میزدم که یهو دیدم دارن میان
خوب بچه ها زیاد وقت نداریم علی اینطور که معلومه خیلی آدم زیاد داره و زیاد آدم اوکی نیست که ما باهاش رو در رو بشیم
من یه نقشه ای دارم
دوست دارم خوب به این نقشه من گوش کنید چون اگه درست پیش بره کار مث اب خوردن تمومه:)دو تا کبوتر عاشقم میرسن به هم
دیانا:خب بگو دیههههه((لحن همیشگی و بچگونه))
دیانا و پانیذ شما پاتون از همین اول داره به این نقشه کشیده میشه مشکلی ک ندارید ؟؟
هر دو همزمان و سریع گفتن نه مشکل نداریم و اوکیم
ادامه:شما دو تا خودتونو دوستای جون جونیه سارا جا میزنین وقتی با علی رو در رو میشید بهش میگید خیلی از مرگ سارا ناراحتیم و اون مث خواهر واسه ما عزیز بود و ازش میخواید بهش کمک کنید و انتقام خون سارا رو از رضا بگیرید
رضا چشاش گرد شد و گف :چُطور شد؟؟چُکار میکنید؟ارسلان باز چشت به دختر همچی یادت رف؟؟
دیانا چپ چپ بهم نگاه میکرد
ادامه:علی صد بهتون میگه که شما رو تا حالا پیش سارا ندیده
شمام میگین ما از بچگی با هم بزرگ شدیم و پدرمون برای کار به خارج از کشور مهاجرت کرد ومام مجبور شدیم باهاش بریم
و خواستیم تعطیلات سارا رو ببینیم که یهو بخر مرگش به دستمون رسید و قسم خوردیم انتقاممون از رضا بگیریم
#مهراب
منو ارسلانم تو این نقشه شوم نقش داشتیم
ینی باید یکی از نقش های خائن علیه رضا رو بازی میکردیم و صد دستمون گیر بود
قرار بود که دنیا باهامون همکاری کنه و هر چی گفتیم بگه چشم ولی با این اوضاع دنیا باید یه چند روز صبر میکردیم
دنیا:بچه ها مشکلی واسه شما یا رضا پیش نیاد؟؟
دیانا:نه قربونت برم پیش نمیاد .اومدم اشکال نداره فدای سرت
ارسلان به علی زنگ زد و ادامه داستان به بچه ها گفتم که خودشون آماده کنن و رفتیم سر قرار با علی
منو ارسلان یک روز و پانیذ و دیانا هم جدا یه روز دیه
#پانیذ
رفتیم سمته ادرسی که علی بهمون داد یه جای خیلی دور افتاده .
خیلی زرنگ بود داستان باهاش چیدیم اول قبول نکرد ولی گفت بهتون اعتماد میکنم قول بدید همکاری کنید ماهم آروم آروم میخندیدیم
ارسلان و مهراب رفتن سمته ادرس....
ادامه دارد...
۱۵.۱k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.