پارت۹۶
پارت۹۶
یوری تارفت خونه روی تخت ولو شد خیلی خسته بود لباساش و عوض کرد و گرفت خوابید
و بعد از ۲ساعت هم تهیونگ به خونه اومد
ویو تهیونگ
توی دادگاه اصلا وقت نشد با یوری حرف بزنم و وقتی هم که رفتم خونه دیدم یوری خوابش برده پتو رو کشیدم روش وبوسه ای به پیشونیش گذاشتم و رفتم و غذای مورد علاقه یوری و درست کردم و بعدم منتظر موندم تا بیدار بشه که بالاخره بیدار شدو اومد پایین
تهیونگ:بیدار شدی
یوری:اهوم
تهیونگ:خوب خوابیدی
یوری:اره خیلی خسته بودم
تهیونگ:خب حالا بیا بریم غذا بخوریم
یوری:اوکی بریم
و نشستن و شروع به خوردن غذاشون کردن
یوری:میگم که نظرت چیه بریم ایران
تهیونگ:دلت تنگ شده
یوری:اره
تهیونگ:باشه بریم
یوری:ممنون
و بعد از تموم کردن غذاشون سفره رو جمع کردن و یوری هم ظرفارو شست و پیش هم نشستن و تلویزیون نگاه میکردن که گوشی تهیونگ زنگ خورد
تهیونگ:الو سلام
جونگکوک:سلام خوبی
تهیونگ:ممنون تو خوبی
جونگکوک:اره میگم هیونگ
تهیونگ:چیه
جونگکوک:جینگ یی داره زایمان میکنه
تهیونگ :به سلامتی ولی مگه تازه ۸ماه نیست
جونگکوک:نمیدونم میشه بیاین
تهیونگ:باشه الان میایم
جونگکوک:فعلا
و گوشی و قط کرد
یوری:چیشده
تهیونگ:بریم بیمارستان
یوری:چرا
تهیونگ:چون جینگ یی
یوری:عه عه فهمیدم الان حاضر میشم
و لباساشونو و پوشیدن و آماده شدن ورفتن بیمارستان و اونجا هم پیش جینگ یی جونگکوک بودن و فرداش که جینگ یی مرخص شد برگشتن خونشون و تهیونگ رفت دنبال کارای مسافرتشون چون قرار بود اول برن دبی و بعد هم برن ایران و کاراشو داشت انجام میداد خلاصه که یکهفته طول کشید ولی بالاخره انجام شد و قرار بود تهیونگ و یوری و سوک هون باهم برن به ایران
...............
یوری تارفت خونه روی تخت ولو شد خیلی خسته بود لباساش و عوض کرد و گرفت خوابید
و بعد از ۲ساعت هم تهیونگ به خونه اومد
ویو تهیونگ
توی دادگاه اصلا وقت نشد با یوری حرف بزنم و وقتی هم که رفتم خونه دیدم یوری خوابش برده پتو رو کشیدم روش وبوسه ای به پیشونیش گذاشتم و رفتم و غذای مورد علاقه یوری و درست کردم و بعدم منتظر موندم تا بیدار بشه که بالاخره بیدار شدو اومد پایین
تهیونگ:بیدار شدی
یوری:اهوم
تهیونگ:خوب خوابیدی
یوری:اره خیلی خسته بودم
تهیونگ:خب حالا بیا بریم غذا بخوریم
یوری:اوکی بریم
و نشستن و شروع به خوردن غذاشون کردن
یوری:میگم که نظرت چیه بریم ایران
تهیونگ:دلت تنگ شده
یوری:اره
تهیونگ:باشه بریم
یوری:ممنون
و بعد از تموم کردن غذاشون سفره رو جمع کردن و یوری هم ظرفارو شست و پیش هم نشستن و تلویزیون نگاه میکردن که گوشی تهیونگ زنگ خورد
تهیونگ:الو سلام
جونگکوک:سلام خوبی
تهیونگ:ممنون تو خوبی
جونگکوک:اره میگم هیونگ
تهیونگ:چیه
جونگکوک:جینگ یی داره زایمان میکنه
تهیونگ :به سلامتی ولی مگه تازه ۸ماه نیست
جونگکوک:نمیدونم میشه بیاین
تهیونگ:باشه الان میایم
جونگکوک:فعلا
و گوشی و قط کرد
یوری:چیشده
تهیونگ:بریم بیمارستان
یوری:چرا
تهیونگ:چون جینگ یی
یوری:عه عه فهمیدم الان حاضر میشم
و لباساشونو و پوشیدن و آماده شدن ورفتن بیمارستان و اونجا هم پیش جینگ یی جونگکوک بودن و فرداش که جینگ یی مرخص شد برگشتن خونشون و تهیونگ رفت دنبال کارای مسافرتشون چون قرار بود اول برن دبی و بعد هم برن ایران و کاراشو داشت انجام میداد خلاصه که یکهفته طول کشید ولی بالاخره انجام شد و قرار بود تهیونگ و یوری و سوک هون باهم برن به ایران
...............
۲۷۵
۱۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.