پارت۹۴
پارت۹۴
*پرش زمانی به دادگاه*
ویو یوری
از خواب بلند شدم دیدم ساعت ۵ صبحه کارام وانجام دادم و آماده شدم و رفتم دادگاه چون اونجا هم کار داشتم و سریع کارامو انجام دادم که دیگه ظهر شده بود و وقت دادگاه بود این یکی از شلوغ ترین دادگاه های من بود و کلی خبرنگار و فیلمبردار اومده بودن و همچنین همه خانواده قربانی ها هم حضور داشتن دیگه وقتش بود روپوشم و پوشیدم و یه نفس عمیق کشیدم و رفتم داخل
همه *بلند شدن و احترام گذاشتن*
و یوری هم احترام گذاشت و گفت بشینید و اوناهم نشستن و دادگاه سرنوشت ساز شروع شد
یوری:خب خب خیلی مشتاق بودم تا این دادگاه برسه
سئوجون:بایدم خوشحال باشی چون قراره حکم منو صادر کنی خانم جئون
یوری:بله؟
سئوجون:هرحکمی هم برای من صادر کنی بدون به ضرر خودت تموم میشه
یوری:صبرکن ببینم تو داری منو تهدید میکنی درسته
سئوجون:درسته
یوری:خب به تهدید کردن ادامه بده من نه از تو میترسم نه از برادرت خب شروع میکنیم متهم کیم سئوجون به چه دلیلی اینهمه آدم بیگناه از بچه بگیر تا پیر و به قت*ل رسوندی
سئوجون:همه اونایی که به قت*ل رسیدن خودشون خواستن همه اونا زندگی فلاکت باری داشتن و فقیر بودن ولی خب یکسری هم بخاطر سرگرمی بود
یوری:تو حق زندگی و ازشون گرفتی چطور میتونی انقدر راحت راجبش حرف بزنی
سئوجون:اونا چه دلیلی برای زندگی کردن داشتن من اونارو راحت کردم
یوری:تو مرتکب گناه بزرگی شدی تو انقدر سنگ دل و بیرحم هستی که فقط به چاقو زدنشون اعتکا نکردی بلکه دست ها و پاهاشون و قطع کردی این ها خودشون کم جرمی نیست تو حتی از دختر های بیچاره و بی سرپرست عروسک های لو*لیتا درست کردی تواعضای بدن و قاچاق میکردی و دخترا رو به عنوان عروسک و برده میمیفروختی فک میکنی این چیزا کمه
سئوجون:اولن که اون دخترا از خداشون بود
یوری:اها داری میگی از خداشون بود که دستاو پاهاشون قطع بشه و دندون هاشون کشیده بشه و تارهای صوتیشون از بین بره اره بنظرت از خداشون بود اونا فقط فکر میکردن تو آدم درستی هستی و بهت اعتماد کردن تو چجور آدمی هستی که حتی با همسر خودت همین کار رو کردی میدونی چی به سر همشون اومد وقتی پیداشدن همه خودکشی کردن میفهمی(داد)
سئوجون:حتی... هانا
یوری:چی
سئوجون:من با هانا ازدواج کرده بودم
یوری:تو...تو چطور تونستی یه همچین بلایی به سرش بیاری تو یه شیطانی(داد)
سئوجون:نه نه این امکان نداره(گریه)
یوری:فکرشم نکن توی دادگاه من با گریه بتونی از زیر گناهات در بری مطمئن باش تقاص همه گناهانت رو پس میدی
سئوجون:*گریه*
..............
*پرش زمانی به دادگاه*
ویو یوری
از خواب بلند شدم دیدم ساعت ۵ صبحه کارام وانجام دادم و آماده شدم و رفتم دادگاه چون اونجا هم کار داشتم و سریع کارامو انجام دادم که دیگه ظهر شده بود و وقت دادگاه بود این یکی از شلوغ ترین دادگاه های من بود و کلی خبرنگار و فیلمبردار اومده بودن و همچنین همه خانواده قربانی ها هم حضور داشتن دیگه وقتش بود روپوشم و پوشیدم و یه نفس عمیق کشیدم و رفتم داخل
همه *بلند شدن و احترام گذاشتن*
و یوری هم احترام گذاشت و گفت بشینید و اوناهم نشستن و دادگاه سرنوشت ساز شروع شد
یوری:خب خب خیلی مشتاق بودم تا این دادگاه برسه
سئوجون:بایدم خوشحال باشی چون قراره حکم منو صادر کنی خانم جئون
یوری:بله؟
سئوجون:هرحکمی هم برای من صادر کنی بدون به ضرر خودت تموم میشه
یوری:صبرکن ببینم تو داری منو تهدید میکنی درسته
سئوجون:درسته
یوری:خب به تهدید کردن ادامه بده من نه از تو میترسم نه از برادرت خب شروع میکنیم متهم کیم سئوجون به چه دلیلی اینهمه آدم بیگناه از بچه بگیر تا پیر و به قت*ل رسوندی
سئوجون:همه اونایی که به قت*ل رسیدن خودشون خواستن همه اونا زندگی فلاکت باری داشتن و فقیر بودن ولی خب یکسری هم بخاطر سرگرمی بود
یوری:تو حق زندگی و ازشون گرفتی چطور میتونی انقدر راحت راجبش حرف بزنی
سئوجون:اونا چه دلیلی برای زندگی کردن داشتن من اونارو راحت کردم
یوری:تو مرتکب گناه بزرگی شدی تو انقدر سنگ دل و بیرحم هستی که فقط به چاقو زدنشون اعتکا نکردی بلکه دست ها و پاهاشون و قطع کردی این ها خودشون کم جرمی نیست تو حتی از دختر های بیچاره و بی سرپرست عروسک های لو*لیتا درست کردی تواعضای بدن و قاچاق میکردی و دخترا رو به عنوان عروسک و برده میمیفروختی فک میکنی این چیزا کمه
سئوجون:اولن که اون دخترا از خداشون بود
یوری:اها داری میگی از خداشون بود که دستاو پاهاشون قطع بشه و دندون هاشون کشیده بشه و تارهای صوتیشون از بین بره اره بنظرت از خداشون بود اونا فقط فکر میکردن تو آدم درستی هستی و بهت اعتماد کردن تو چجور آدمی هستی که حتی با همسر خودت همین کار رو کردی میدونی چی به سر همشون اومد وقتی پیداشدن همه خودکشی کردن میفهمی(داد)
سئوجون:حتی... هانا
یوری:چی
سئوجون:من با هانا ازدواج کرده بودم
یوری:تو...تو چطور تونستی یه همچین بلایی به سرش بیاری تو یه شیطانی(داد)
سئوجون:نه نه این امکان نداره(گریه)
یوری:فکرشم نکن توی دادگاه من با گریه بتونی از زیر گناهات در بری مطمئن باش تقاص همه گناهانت رو پس میدی
سئوجون:*گریه*
..............
۵۷۴
۱۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.