فیک : شروعی به نام نفرت و پایانی به نام عشق
فیک: شروعی به نام نفرت و پایانی به نام عشق
part⁸
کنار خونهاَش یه الکل فروشی قدیمی بود
همیشه اونجا میرفت و از اجوشی اونجا الکل و ابجو میخرید
زیاد فروش نداشت و خلوت بود بیشتر پیرمردا به اونجا میرفتن
جوانهای امروز از جاهای شیک خوششون میاد زیاد به چیزای قدیمی و کلاسیک و شیک توجه نمیکنن
این الکل فروشی کوچیک پاتوق زیبایی این دختر بود
فضای اونجا دوست داشتنی و دلنشین بود
دیوار های چوبی که در قفسه های اونجا الکل و ابجو های با مارک های خوب گذاشته شده بود
صندلی و مبل های از جنس چوب و چرم قرمز خوش رنگ
موسیقی بیکلام و زیبایی که همیشه در حال نوازشه
کتاب های قدیمی و خوش دل که در کنار ابجو در قفسه ها قرار داره
پاکت های موسیقی قدیمی که در قفسه های جدا قرار داره
عکس های از مناظر طبیعی و کلاسیک
همه و همهی اینا کنار هم این زیبایی خلق کرده بودن
بخاطر اینا بود که اینجا همیشه باتوقس بود
اینقدر اونجا رفته بود که صاحب اونجا بدون پول بهش نوشیدنی میداد
حتی با زن اجوشی هم دوست شده بود و مثل مادربزرگ و پدربزرگ باهاش رفتار میکردن
دیشب بعد از تموم کردن پرندهای که جئون بهش داده بود اینقدر ذوق داشت که آمد جای همیشه گیش
اینقدر ابجو خورد که همونجا روی مبل خوابش بُرد
جئون اینقدر بهش زنگ زده بود و حواب نداده بود که نگرانش شده بود
پیداش کرد و رفت پیشش
" باهام نیومدی بیرون تا بیای اینجا مست کنی! "jk
اجوشی: دوست پسرشی؟
طرف صدا برگشت
" ببخشید؟ "jk
اجوشی: ا.ت تاحالا دربارهت نگفته بود
" من دوست پسرش نیستم رفیقشم "jk
اجوشی: آهان ، فکرم کردم دوست پسر پیدا کرده قرار که ازدواج کنه
لیوان تمیز کرد داخل قفسه گذاشت
اجوشی: دختر خیلی خوبیه ، نمیدونم چرا خواستگاراشا رد میکنه
جئون از خواستگاراشا خبر داشت
بیشتر خواستگاراشا بخاطر جئون نزدیکش نمیشدن
بقدری از جئون کتک خورده بودن و تهدید شده بودن که جرعت فکر کردن بهش نداشتن چه برسه ازدواج
" خودش میدونه کی ازدواج کنه "jk
اجوشی:درسته
کیف دختر روی اُپن چوبی گذاشت
اجوشی: کلیدش داخل کیفشه میتونی ببریش خونهاَش همین بغله طبقهای سوم
" اره "jk
کیفش برداشت
دختر برآید استایل در آغوش گرفت
با قرار گرفتن در آغوش گرمش سرش روی سینه مردانش گذاشت
به چهرهای کیوتش که در اوج خواب بود خنده کوچیکی کرد
وارد خونهاَش شد
سمت اتاقش رفت
دختر روی تخت گذاشت و پتو روش کشید
موهای که توی صورتش آمده بود کنار زد
به چهرهاَش خیره شد
هیچ وقت از تماشای این زیبایی خسته نمیشد
بوسهای روی گونهای نرمش کاشت و کنارش به خواب رفت
part⁸
کنار خونهاَش یه الکل فروشی قدیمی بود
همیشه اونجا میرفت و از اجوشی اونجا الکل و ابجو میخرید
زیاد فروش نداشت و خلوت بود بیشتر پیرمردا به اونجا میرفتن
جوانهای امروز از جاهای شیک خوششون میاد زیاد به چیزای قدیمی و کلاسیک و شیک توجه نمیکنن
این الکل فروشی کوچیک پاتوق زیبایی این دختر بود
فضای اونجا دوست داشتنی و دلنشین بود
دیوار های چوبی که در قفسه های اونجا الکل و ابجو های با مارک های خوب گذاشته شده بود
صندلی و مبل های از جنس چوب و چرم قرمز خوش رنگ
موسیقی بیکلام و زیبایی که همیشه در حال نوازشه
کتاب های قدیمی و خوش دل که در کنار ابجو در قفسه ها قرار داره
پاکت های موسیقی قدیمی که در قفسه های جدا قرار داره
عکس های از مناظر طبیعی و کلاسیک
همه و همهی اینا کنار هم این زیبایی خلق کرده بودن
بخاطر اینا بود که اینجا همیشه باتوقس بود
اینقدر اونجا رفته بود که صاحب اونجا بدون پول بهش نوشیدنی میداد
حتی با زن اجوشی هم دوست شده بود و مثل مادربزرگ و پدربزرگ باهاش رفتار میکردن
دیشب بعد از تموم کردن پرندهای که جئون بهش داده بود اینقدر ذوق داشت که آمد جای همیشه گیش
اینقدر ابجو خورد که همونجا روی مبل خوابش بُرد
جئون اینقدر بهش زنگ زده بود و حواب نداده بود که نگرانش شده بود
پیداش کرد و رفت پیشش
" باهام نیومدی بیرون تا بیای اینجا مست کنی! "jk
اجوشی: دوست پسرشی؟
طرف صدا برگشت
" ببخشید؟ "jk
اجوشی: ا.ت تاحالا دربارهت نگفته بود
" من دوست پسرش نیستم رفیقشم "jk
اجوشی: آهان ، فکرم کردم دوست پسر پیدا کرده قرار که ازدواج کنه
لیوان تمیز کرد داخل قفسه گذاشت
اجوشی: دختر خیلی خوبیه ، نمیدونم چرا خواستگاراشا رد میکنه
جئون از خواستگاراشا خبر داشت
بیشتر خواستگاراشا بخاطر جئون نزدیکش نمیشدن
بقدری از جئون کتک خورده بودن و تهدید شده بودن که جرعت فکر کردن بهش نداشتن چه برسه ازدواج
" خودش میدونه کی ازدواج کنه "jk
اجوشی:درسته
کیف دختر روی اُپن چوبی گذاشت
اجوشی: کلیدش داخل کیفشه میتونی ببریش خونهاَش همین بغله طبقهای سوم
" اره "jk
کیفش برداشت
دختر برآید استایل در آغوش گرفت
با قرار گرفتن در آغوش گرمش سرش روی سینه مردانش گذاشت
به چهرهای کیوتش که در اوج خواب بود خنده کوچیکی کرد
وارد خونهاَش شد
سمت اتاقش رفت
دختر روی تخت گذاشت و پتو روش کشید
موهای که توی صورتش آمده بود کنار زد
به چهرهاَش خیره شد
هیچ وقت از تماشای این زیبایی خسته نمیشد
بوسهای روی گونهای نرمش کاشت و کنارش به خواب رفت
۸.۶k
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.