از وقتی فهمیدم که
💜🫐💜🫐💜🫐💜🫐💜
#پارت36
_به نظرم باید زودتر بهش بگم!
+چیو میخواین بگین؟
نامجون:خب..ما داریم برا یک ماه میریم لاس وگاس!
+یکککک ماه؟همتون باهم؟
_آره ..
+خب باشه
********
+عررررررر.زودی بیاین...خدافس
گوشیو قطع کردم و انداختم اونور ۲۷روز از رفتنشون میگذره و من تو خونه تنهاااااایمم
یونتان و بلا کنارم نشسته بودن..و بهم نگاه میکردن
+شمام حوصلتون سر رفته نه؟..من یه فیلم ترسناک دارم بیاین ببینیم
رفتم آوردم و پلیش کردم ...
خیلی از فیلم ترسناک میترسیدم
فکر کنید فیلم ترسناک توی خونه خالی تازه پر*یود هم باشی!
تعجب نکنید..از اون روزی که پر*یود بودم تا الان تقريبا یک ماه گذشته خو معلومه از دوباره میاد...
رسیده بود به جای هیجانی فیلم..
دستامو گذاشته بودم روی چشمای پِتا*سگا و خودمم چشمامو هی باز و بسته میکردم یهو زامبیها حمله کردن به دختر و پسری که داشتن*س*ک*س* میکردن و دوتاشونو لت و پار کردن جیغ فرا بنفشی کشیدم که احساس کردم همرا با جیغ من صدا چند نفر دیگم داره میاد به پِت ها نکاه کردم
+شما جیغ زدین..
(*سخن گرانبهایی از نویسنده🤌🏻😔کصخل سگ جیغ میزنه؟*)
دیدم اینا هم نیستن برگشتم سمت چپم و نگاه کردم که هفت جفت چشم قرمز دیدم
+جیییییییییییغغغغغغغغغغ
یهو برقا روشن شدو قیافه پسرا نمایان شد
+یا دوست پسر مریم مقدس شما اینجا چیکار میکنید؟
هر کدوم با خنده لنزاشون رو در آوردن و بهم نگاه کردن
+کصااافتا میدونین چقدر ترسیدم
جیهوپ:این چه مدل ابراز دلتنگیه؟
بلند شدم بغلشون کردم رسیدم به جونگ کوک
عررررررررررر عشقمممم دلم واسه این یکی بیشتر تنگ شده بود
بغلش کردم نفس عمیقی کشیدم حتی دلم واسه عطر تنش هم تنگ شده..
سرمو بردم بالا بهش نگاه کردماومد سمتم و لباشو گذاشت رو لبام
با خجالت ازش جدا شدم و سرمو انداختم پایین..
آروم زیر لب گفتم
+خاکِ به سِرت کنم
همشون با خنده راه افتادن سمت اتاقاشون
#فیکشن #سناریو #فیک #رمان_فیک #بی_تی_اس #آرمی #سناریو_بی_تی_اس
#پارت36
_به نظرم باید زودتر بهش بگم!
+چیو میخواین بگین؟
نامجون:خب..ما داریم برا یک ماه میریم لاس وگاس!
+یکککک ماه؟همتون باهم؟
_آره ..
+خب باشه
********
+عررررررر.زودی بیاین...خدافس
گوشیو قطع کردم و انداختم اونور ۲۷روز از رفتنشون میگذره و من تو خونه تنهاااااایمم
یونتان و بلا کنارم نشسته بودن..و بهم نگاه میکردن
+شمام حوصلتون سر رفته نه؟..من یه فیلم ترسناک دارم بیاین ببینیم
رفتم آوردم و پلیش کردم ...
خیلی از فیلم ترسناک میترسیدم
فکر کنید فیلم ترسناک توی خونه خالی تازه پر*یود هم باشی!
تعجب نکنید..از اون روزی که پر*یود بودم تا الان تقريبا یک ماه گذشته خو معلومه از دوباره میاد...
رسیده بود به جای هیجانی فیلم..
دستامو گذاشته بودم روی چشمای پِتا*سگا و خودمم چشمامو هی باز و بسته میکردم یهو زامبیها حمله کردن به دختر و پسری که داشتن*س*ک*س* میکردن و دوتاشونو لت و پار کردن جیغ فرا بنفشی کشیدم که احساس کردم همرا با جیغ من صدا چند نفر دیگم داره میاد به پِت ها نکاه کردم
+شما جیغ زدین..
(*سخن گرانبهایی از نویسنده🤌🏻😔کصخل سگ جیغ میزنه؟*)
دیدم اینا هم نیستن برگشتم سمت چپم و نگاه کردم که هفت جفت چشم قرمز دیدم
+جیییییییییییغغغغغغغغغغ
یهو برقا روشن شدو قیافه پسرا نمایان شد
+یا دوست پسر مریم مقدس شما اینجا چیکار میکنید؟
هر کدوم با خنده لنزاشون رو در آوردن و بهم نگاه کردن
+کصااافتا میدونین چقدر ترسیدم
جیهوپ:این چه مدل ابراز دلتنگیه؟
بلند شدم بغلشون کردم رسیدم به جونگ کوک
عررررررررررر عشقمممم دلم واسه این یکی بیشتر تنگ شده بود
بغلش کردم نفس عمیقی کشیدم حتی دلم واسه عطر تنش هم تنگ شده..
سرمو بردم بالا بهش نگاه کردماومد سمتم و لباشو گذاشت رو لبام
با خجالت ازش جدا شدم و سرمو انداختم پایین..
آروم زیر لب گفتم
+خاکِ به سِرت کنم
همشون با خنده راه افتادن سمت اتاقاشون
#فیکشن #سناریو #فیک #رمان_فیک #بی_تی_اس #آرمی #سناریو_بی_تی_اس
۷.۴k
۱۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.