the building infogyg پارت106
#the_building_infogyg #پارت106
رکسانا
من:تهیونگ بجنب خیرسرت برادر عروسی بابا بجنببب
کرواتش درست کرد لپمو بوسید خندید
تهیونگ:حرص نخور خانومم پیرمیشی نمیگیرمت هاا ازمن گفتن بود
نون خامه ای روباقدرتم برداشتم چپوندم تویی دهنش خفه شدش خندم
گرفت حسابی قرمز شده بود
من:تا تو باشی زیاد حرف نزنی آقا
رفتیم تویی کلیساخیلی خوشحال بودم
بالاخره به کسی که دوسش داشت ازدواج کردش دستام تویی دستایی ته گره خورد لبخندی زدم
تهیونگ:چند وقت دیگه من وتو به جایی اونا تو اون جایگاهیم
لبخندی زدم تقریباسه سال ازنبود آچا
میگذره چانیول کمی عصبی شده اما هنوز هم قابل اعتماد و خنده رویه یهو دیدم رزا وجونگ کوک همو بوسیدن دست زدم گل پرت کرد افتاد تویی دامن من خندیدم مادرم اومد داخل
رزا:اوه ملکه فک نمیکردم بیاین
مادر:ازدواج بهترین شاگرد و دوست دخترم بود مگه میشد نیام درضمن بالاخره منم تفریح نیاز دارم دیگه ندارم
من:خوب خوب ببین کی اینجاس خانوم برگشتی بالاخره هان؟!
تهیونگ:سلام ملکه خوش اومدین
مادر:ممنونم تهیونگ بله دخترکم برگشتم درضمن یه خبر بد یا خوب دارم برات بستگی به تو و بقیتون داره
من:پووو چیشده مادر اتفاقی تو دنیایی آدما افتاده که من نمیدونم ها؟!
مادر:باید بیایین خودتون ببینین درضمن امشب تویی کاخ فرشته هایی تاریکی جشن خوش آمدگویه
من:جدی آهان جیمین داره برمی گرده!
تهیونگ:فک کنم آره پس بهتر بریم آماده شیم بجنبین بچه ها
رزا:اره پس بریم کوک بریم
کوکی:آره بریم
دستایی همو گرفتن رفتیم خندم گرفت تهیونگ:برگرد رکسانا
برگشتم سمتش که لباش گذاشت رویی لبام باهاش همراهی کردم ازم جدا شد
تهیونگ:خیلی دوست دارم
من:منم دوست دارم بریم دیگه دیره
نسشته بودیم آماده منتظر پسرا بودیم که در کاخ باز شدش چهره هاشون نمایان شدش جیهوپ سوک بغلش کرده بود بک هم مواظب می هی بود طوریش نشه! اما یونگ ومی.یونگ هنوزم هم باهم لج بودن یکم بااینکه اعتراف کرده بودن همو دوس دارن
یونگ:سلام چان نیومده
بک:گفت قبل از ما باهلین میره
من:ایششش با اون دختره اکبیری ایش
تهیونگ:چرا فوش میدی همسرم
سوک:راست میگه چیه اون دختره جذابه که پدربزرگ چان گیر داده عروسش بشه اه اه بدم میاد امیدوارم زود تر بمیره بابابزرگش ایش
جیهوپ:سوک آروم باش لطفا
من:بریم دیر شدش
وارد کاخ شدیم اینهمه شخص مهم چرا
می.هی:هیع بچم الآن میفته
من:گمشو دفعه قبل هم سر عروسی سوک مارو مسخره کردی
بک:نه این دفعه واقعیه هیع بچه ها اون جیمین و ریتسکا وپدربزرگش هستن پس جشن واسه کیه جشن؟!
رکسانا
من:تهیونگ بجنب خیرسرت برادر عروسی بابا بجنببب
کرواتش درست کرد لپمو بوسید خندید
تهیونگ:حرص نخور خانومم پیرمیشی نمیگیرمت هاا ازمن گفتن بود
نون خامه ای روباقدرتم برداشتم چپوندم تویی دهنش خفه شدش خندم
گرفت حسابی قرمز شده بود
من:تا تو باشی زیاد حرف نزنی آقا
رفتیم تویی کلیساخیلی خوشحال بودم
بالاخره به کسی که دوسش داشت ازدواج کردش دستام تویی دستایی ته گره خورد لبخندی زدم
تهیونگ:چند وقت دیگه من وتو به جایی اونا تو اون جایگاهیم
لبخندی زدم تقریباسه سال ازنبود آچا
میگذره چانیول کمی عصبی شده اما هنوز هم قابل اعتماد و خنده رویه یهو دیدم رزا وجونگ کوک همو بوسیدن دست زدم گل پرت کرد افتاد تویی دامن من خندیدم مادرم اومد داخل
رزا:اوه ملکه فک نمیکردم بیاین
مادر:ازدواج بهترین شاگرد و دوست دخترم بود مگه میشد نیام درضمن بالاخره منم تفریح نیاز دارم دیگه ندارم
من:خوب خوب ببین کی اینجاس خانوم برگشتی بالاخره هان؟!
تهیونگ:سلام ملکه خوش اومدین
مادر:ممنونم تهیونگ بله دخترکم برگشتم درضمن یه خبر بد یا خوب دارم برات بستگی به تو و بقیتون داره
من:پووو چیشده مادر اتفاقی تو دنیایی آدما افتاده که من نمیدونم ها؟!
مادر:باید بیایین خودتون ببینین درضمن امشب تویی کاخ فرشته هایی تاریکی جشن خوش آمدگویه
من:جدی آهان جیمین داره برمی گرده!
تهیونگ:فک کنم آره پس بهتر بریم آماده شیم بجنبین بچه ها
رزا:اره پس بریم کوک بریم
کوکی:آره بریم
دستایی همو گرفتن رفتیم خندم گرفت تهیونگ:برگرد رکسانا
برگشتم سمتش که لباش گذاشت رویی لبام باهاش همراهی کردم ازم جدا شد
تهیونگ:خیلی دوست دارم
من:منم دوست دارم بریم دیگه دیره
نسشته بودیم آماده منتظر پسرا بودیم که در کاخ باز شدش چهره هاشون نمایان شدش جیهوپ سوک بغلش کرده بود بک هم مواظب می هی بود طوریش نشه! اما یونگ ومی.یونگ هنوزم هم باهم لج بودن یکم بااینکه اعتراف کرده بودن همو دوس دارن
یونگ:سلام چان نیومده
بک:گفت قبل از ما باهلین میره
من:ایششش با اون دختره اکبیری ایش
تهیونگ:چرا فوش میدی همسرم
سوک:راست میگه چیه اون دختره جذابه که پدربزرگ چان گیر داده عروسش بشه اه اه بدم میاد امیدوارم زود تر بمیره بابابزرگش ایش
جیهوپ:سوک آروم باش لطفا
من:بریم دیر شدش
وارد کاخ شدیم اینهمه شخص مهم چرا
می.هی:هیع بچم الآن میفته
من:گمشو دفعه قبل هم سر عروسی سوک مارو مسخره کردی
بک:نه این دفعه واقعیه هیع بچه ها اون جیمین و ریتسکا وپدربزرگش هستن پس جشن واسه کیه جشن؟!
۱۰.۲k
۰۴ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.