part 36
part 36
ات
آماده شدم و به برون عمارت رفتم که یونها هم آماده شده بود و کنار ماشین وایستاده بود رفتم سمتش
ات: یونها شما هم میاین
یونها: آره فکردی میتونی با عشقت تنها بری خوشگذرونی( با خنده )
ات: مگه من بدونه بهترین دوستم جایی میرم( با خنده )
داشتم با یونها حرف میزدم که اون دوختره نچسب اومد یه لباسه باز پوشیده بود و اومد سمت ما
سیون: من امادم تهیونگ کجاست
ات: فوضولیش به تو نیومده( با حرص )
سیون: چرا انقدر خشنی مگه چی گفتم( با مظلوم نمایی)
ات: حتا حق نداری که اسم شوهر منو به زبونت بیاره فهميدی
سیون
میخواستم جوابشو بدم که دیدم تهیونگ و جیمین دارن میان منم بخاطر نقشم چیزی بهش نگفتم بعد سوار ماشین شدیم که بریم لی ات مطمئن باش که جایگاهمو ازت پس میگرم درسته با ول کردن تهیونگ بزرگ ترین
اشتباه زندگیمو کردم اما پسش میگیرم
(دو ساعت بعد )
ات
توی راه خیلی حوصلم سر رفت چون فقد به حرفای مزخرف سیون گوش میدادیم وقتی رسیدیم جلوی یه ویلای خیلی قشنگ که وسط جنگل
بود پیاده شدیم رفتیم داخل از بیرونشم قشنگ تر بود وقت ناهار بود
چیزای که توی راه خریده بودیم توی آشپزخونه چیدیم و مشغول غذا درست کردن شدیم
بعد از خودرن ناهار منو یونها مشغول تمیز کردن ویلا شدیم چون خیلی وقت بود کسی نیومده بود اینجا خیلی کثیف بود تقریبا تا شب تول کشید
خیلی سخته شدم سیون که فقد تظاهر میکرد داره کمک میکنه منو خیلی عصبانی میکرد
دیگه وقت شام بود جیمین گفت چون ما خسته شدیم از بیرون غذا سفارش میده بعد از خوردن شام همه توی سالون نشستیم که جیمین گفت
جیمین: حوصلم سر رفت بیاین یه بازی بکونیم
ادامه دارد >>>>>>>>>
لایک فراموش نشه خوشگلا 😉💜
ات
آماده شدم و به برون عمارت رفتم که یونها هم آماده شده بود و کنار ماشین وایستاده بود رفتم سمتش
ات: یونها شما هم میاین
یونها: آره فکردی میتونی با عشقت تنها بری خوشگذرونی( با خنده )
ات: مگه من بدونه بهترین دوستم جایی میرم( با خنده )
داشتم با یونها حرف میزدم که اون دوختره نچسب اومد یه لباسه باز پوشیده بود و اومد سمت ما
سیون: من امادم تهیونگ کجاست
ات: فوضولیش به تو نیومده( با حرص )
سیون: چرا انقدر خشنی مگه چی گفتم( با مظلوم نمایی)
ات: حتا حق نداری که اسم شوهر منو به زبونت بیاره فهميدی
سیون
میخواستم جوابشو بدم که دیدم تهیونگ و جیمین دارن میان منم بخاطر نقشم چیزی بهش نگفتم بعد سوار ماشین شدیم که بریم لی ات مطمئن باش که جایگاهمو ازت پس میگرم درسته با ول کردن تهیونگ بزرگ ترین
اشتباه زندگیمو کردم اما پسش میگیرم
(دو ساعت بعد )
ات
توی راه خیلی حوصلم سر رفت چون فقد به حرفای مزخرف سیون گوش میدادیم وقتی رسیدیم جلوی یه ویلای خیلی قشنگ که وسط جنگل
بود پیاده شدیم رفتیم داخل از بیرونشم قشنگ تر بود وقت ناهار بود
چیزای که توی راه خریده بودیم توی آشپزخونه چیدیم و مشغول غذا درست کردن شدیم
بعد از خودرن ناهار منو یونها مشغول تمیز کردن ویلا شدیم چون خیلی وقت بود کسی نیومده بود اینجا خیلی کثیف بود تقریبا تا شب تول کشید
خیلی سخته شدم سیون که فقد تظاهر میکرد داره کمک میکنه منو خیلی عصبانی میکرد
دیگه وقت شام بود جیمین گفت چون ما خسته شدیم از بیرون غذا سفارش میده بعد از خوردن شام همه توی سالون نشستیم که جیمین گفت
جیمین: حوصلم سر رفت بیاین یه بازی بکونیم
ادامه دارد >>>>>>>>>
لایک فراموش نشه خوشگلا 😉💜
۳.۶k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.